• وبلاگ : تخيّلات خزان‌زده يک برگ بيد
  • يادداشت : سكوت
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    من يكي خوب بلدم جواب سكوت رو با سكوت بدم ..حتي بلدم جواب توهين رو با سكوت بدم ...

    هميشه شما برترين بودين ..تا من يادم مي يادشما رو مجبوري كانديد ميكردن .. والا
    پاسخ

    باورت نميشه؟ ! علتش هم شكسته نفسي و تواضع و اين حرفا نبود كه قبول نكردم. علتش اين بود كه كسي منو نميشناخت و راي نمياوردم!
    + ... 


    سلام
    اول فکر کردم اوه چرا من نميدونستم که مينويسي؟
    بعد اومدم ديدم خب نمينوشتي و تنهايي برت گردونده به تخيلات خزان زده يک برگ بيد ...
    کلاً قشنگي نوشتن به اينه که آدم ميتونه مرور کنه البته بشتگي به آدمش هم داره
    درضمن اگه احتمالا ًخواستي بنويسي -که به نظرم ننويس:دي- اسم اينجا رو عوض کن!

    ديگه نه تخيل ه ،نه يک برگ بيدي که خزان زده باشدش!
    مگه نه؟

    (ياد قديما بخيـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر)

    پاسخ

    البته تنهايي كه نه! شايد يه جور عودت اعتياد! //// برگ بيد كه خودمم كه هنوزم برگ بيدم! تخيل هم كه هميشه هست زندگي با تخيلاتش زيباست. ممكنه بهار شده باشه اما شاخه هايي را كه خزان بزنه را نسيم بهار هم نميتونه زنده كنه. قسمتي از من رفته... ديگه بر نميگرده... ضمن اينكه اينجا خاطره ست. خاطره همون روزهاي خزان زده.حيفه عوضش كنم.!