ديد مجنون را يكي صحرا نورد
در ميان باديه بنشسته فرد
كرده صفحه ريگ و انگشتان قلم
ميزند با اشك خونين اين رقم
گقت اي مجنون شيدا چيست اين؟
مينويسي نامه سوي كيست اين؟
گفت مشق نام ليلي ميكنم
خاطر خود را تسلي ميكنم
نيست جز نامي از او در دست من
زان بلندي يافت قدر پست من
ناچشيده جرعه اي از جام او
عشق بازي ميكنم با نام او
"جامي"
خوشگل بود ..گفتم بي نصيب نباشي