سلام
وقتي کساني توي دنياي مجازي باهم آشنا ميشن واين آشنايي به ازدواج مي رسه پس نبايد توقع اين رو داشته باشن که ديگه طرف مقابل (پسر يا دختر) وارد دنياي مجازي نشند چون اين دنياي مجازي که اونا را به هم رسونده و اون مي دونسته كه شخص مقابلش با خيلياي ديگه غير از اون هم آشنا شده پس اين از سطحي نگري و عشقي كذايي و دوست داشتنهاي مدل دوست داشتن خيابوني (با اين تفاوت كه اون توي محيط ديگه است) كه منجر به اين ازدواج دروغي و يك روزه شده .
اگه همديگه رو قبول ندارن و اعتماد به يكديگه ندارن پس چرا ازدواج مي كنن و دانسته بدبختي يكي ودوتاي آدم ديگه غير از خودشون را به بار ميارن اين غير از خودخواهي از عشقي چرت و دروغي و افتضاح است .
ننوشتن وبلاگ و دوستي اينترنتي بعد از ازدواج اينترنتي اگه از 10000 تا يكي از اين ازدواجها درست باشه و واقعاً دوست داشتني وجود داشته باشه ننوشتن و يا توي دنياي واقعي خودمون غائب شدن بهانه اي جز دوري نيست و9999 ازدواج توي دنياي غير واقعي ها ننوشتن و غائب شدن توي دنياي واقعي ها دليل محكمي براي غير قابل اعتماد بودن و دوست نداشتن هاي كه همه ما دنبال اون هستيم .
( ببخشيد اگه جمله ساز ي خوب نبود )
اِ يادم رفت!
در مورد كامنت دومي: درست ميفرماييد كه رفتار اولي ناشي از يه سوءطن و بي اعتمادي شديده.. ولي به نظر شما چرا اين به وجود مياد؟ يعني طرفين دچار مشكل دروني هستن يا اينكه ماهيت آشنايي تو يه محيط خاص اين نا امني و بي اعتمادي رو به وجود مياره...
من به شخصه فكر ميكنم كه اين فكر كه « اگه يه بار اتفاق افتاده ميتونه بازم بيفته» زياد دور از ذهن و غير منطقي نيست... منظورم اصل اين فكره نه واكنشهايي كه افراد نشون ميدن
نظر شما چيه؟
سه باره سلام!
خب اون بنده خدا هم پربيراه نگفته ... منتهي تجربيات اون احتمالا همه از نوع همون آفتي بوده كه عرض كردم. وقتي يكي از طرفين وابستگيش خيلي شديد بشه دچار يه عشق بيمارگونه ميشه كه براي طرف مقابل آزاردهنده ميشه اونوقته كه اگه سعي نكنه رابطه رو قطع كنه حتما با نشون دادن علاقه كمتر تلاش ميكنه كه به قولي نذاره زيادي شور بشه (خيلي وقتا ناخودآگاهه اين واكنشها) اونوقت از نظر كسي كه زيادي وابسته ( يا به زعم خودش عاشق) هست رابطه براي طرف ديگه عادي شده اين ميشه كه تلاش ميكنه كه اوضاع رو درست كنه... اين براي خودش وابستگي بيشتر و براي طرف مقابل فرار از وابستگي بيشتر مياره و در نهايت اوني كه اين وسط گم ميشه دوست داشتنه... اوني كه زيادي وابسته بوده خسته ميشه و به يه رابطه عادي رضايت ميده... طرف مقابلش هم براي امنيت بيشتر و دور شدن از يه وابستگي آزاردهنده ترجيح ميده يه فاصله اي رو حفظ كنه و در نتيجه به يه رابطه عادي امن تر راضي ميشه
چي شد! اميدوارم معلوم باشه چي نوشتم!
موفق باشيد
اين متن جديد رو هم الان خوندم
اون بخش زوجهاي اينترنتي ( يا كلا كساني كه در يه محيط خاص آشنا شدن ) رو زياد ديدم.. البته هردو جورشو... هم اونجور كه طرفين احساس امنيت نكنن هم اونكه ميگيد آقاهه اصرار داره خانومش وبلاگ نويس شه... هيچ وقت نفهميدم چرا اين دو رفتار متفاوت وجود داره
ديگه همين
ياعلي
دوباره سلام
در ادامه افاضات قبلي بايد بفرمايم كه...
يه استاد داشتيم تو درس اقتصاد هر وقت كه قاعده و قانوني رو ميگفت هي تكرار ميكرد كه بچه ها اينا كه دارم ميگم در مورد يك جامعه rational هست يعني اگه با فرض اينکه اين جامعه يه برخورد منطقي و معمول با قضايا داشته باشه اينا صدق ميکنه.. حالا حکايت ماست.. ايني که ميخوام بگم به نظرم شکل معمول و طبيعي قضيه اس
خلاصه... در جواب اينکه دوست داشتن اوله يا وابستگي ( يه چيزي تو مايه هاي همون مرغ و تخم مرغ! ) به نظر من اگه يه رابطه سالم رو در نظر بگيريم اول دوست داشتنه يعني اول علاقه ايجاد ميشه بعد اين علاقه وابستگي مياره.. اما بعد در ادامه اين روند وارد يه چرخه ميشه يعني خود اين وابستگي باعث علاقه بيشتر ميشه و علاقه بيشتر وابستگي بيشتر مياره و ....
البته من فكر ميكنم كه چنين روندي يه آفت داره.. اونم اينكه روند وابستگي انقدر شديد بشه كه يكي از طرفين خودش رو گم كنه و فقط طرف مقابلش رو ببينه ... يعني كم كم دچار يه عشق بيمارگونه بشه... اونوقت ديگه اول بيچارگيه و .....