• وبلاگ : تخيّلات خزان‌زده يک برگ بيد
  • يادداشت : چند کلمه خودماني
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سه باره سلام!

    خب اون بنده خدا هم پربيراه نگفته ... منتهي تجربيات اون احتمالا همه از نوع همون آفتي بوده كه عرض كردم. وقتي يكي از طرفين وابستگيش خيلي شديد بشه دچار يه عشق بيمارگونه ميشه كه براي طرف مقابل آزاردهنده ميشه اونوقته كه اگه سعي نكنه رابطه رو قطع كنه حتما با نشون دادن علاقه كمتر تلاش ميكنه كه به قولي نذاره زيادي شور بشه (خيلي وقتا ناخودآگاهه اين واكنشها) اونوقت از نظر كسي كه زيادي وابسته ( يا به زعم خودش عاشق) هست رابطه براي طرف ديگه عادي شده اين ميشه كه تلاش ميكنه كه اوضاع رو درست كنه... اين براي خودش وابستگي بيشتر و براي طرف مقابل فرار از وابستگي بيشتر مياره و در نهايت اوني كه اين وسط گم ميشه دوست داشتنه... اوني كه زيادي وابسته بوده خسته ميشه و به يه رابطه عادي رضايت ميده... طرف مقابلش هم براي امنيت بيشتر و دور شدن از يه وابستگي آزاردهنده ترجيح ميده يه فاصله اي رو حفظ كنه و در نتيجه به يه رابطه عادي امن تر راضي ميشه

    چي شد! اميدوارم معلوم باشه چي نوشتم!

    موفق باشيد

    پاسخ

    بابا اي ول! شما هم به چه نتايجي مي رسيد ها. مغز ما كه هنگ كرد! من ديگه به اينجوريش فكر نكرده بودم. بيشتر از اون جهت به قضيه نگاه كرده بودم كه دو نفر چون از جنس مخالفند ابتدا براي هم جذابيت خاصي دارند. بعد كم كم از اين جذابيت كاسته شده و براي هم ((عادي)) مي شوند. اين خيلي ساده تر از فرمول انيشتني شما بود!