• وبلاگ : تخيّلات خزان‌زده يک برگ بيد
  • يادداشت : چند کلمه خودماني
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اِ يادم رفت!

    در مورد كامنت دومي: درست ميفرماييد كه رفتار اولي ناشي از يه سوء‏طن و بي اعتمادي شديده.. ولي به نظر شما چرا اين به وجود مياد؟ يعني طرفين دچار مشكل دروني هستن يا اينكه ماهيت آشنايي تو يه محيط خاص اين نا امني و بي اعتمادي رو به وجود مياره...

    من به شخصه فكر ميكنم كه اين فكر كه « اگه يه بار اتفاق افتاده ميتونه بازم بيفته» زياد دور از ذهن و غير منطقي نيست... منظورم اصل اين فكره نه واكنشهايي كه افراد نشون ميدن

    نظر شما چيه؟

    پاسخ

    به نظر من مهمترين نکته اي که ابتدائاً در ايجاد اين سوء ظن دخيل هست چگونگي «شناخت» از همديگره. اين که دو طرف توي يک محيط خاص مثلا اينترنت! چگونه با هم آشنا ميشند؟ يا به عبارت بهتر وسايل و پديده هايي که به اونا کمک ميکنه هميدگه را بشناسند چيه؟ آيا جز نوشته هاي وبلاگاشون و يا حرفهاي قشنگ قشنگ توي چت؟ ما نوشته هايي را ميبينيم که نميدانيم احساس واقعي نويسنده آنها را به نگارش در آورده يا نوعي تخليهء روانيِ او؟! منظورم به طور خاص نوشته هاي عاشقانه نيست ها! حتي همين نوشته هاي معمولي. چون ممکن است کسي شيفتهء طرز نگارش شخصي شود. بگويد: چقدر قشنگ مي‌نويسد! يا طرز تفکري که پشت نوشته هايش پنهان است. چرا که ممکن است در وبلاگش با يک طرز تفکر خاص نويسندگي کند اما شخصيت واقعي اش کاملا برعکس نوشته‌هايش باشد چون براي او وبلاگ جايي است براي تخليهء رواني و نمودِ بعدي از شخصيتِ او که در جامعهء حقيقي نمي‌توانسته بروز دهد. حالا اگر فردي بيايد بر اساس آن نوشته ها کسي راانتخاب کند بعد در دنياي واقعي و زندگي شخصي با چه کسي روبرو مي‌شود؟ با شخصي کاملامتفاوت! پس اين زندگي با شخصي که هم او نيست که نشان داده، اگر هم دوام بياورد هميشه با اين سوء ظن همراه خواهد بود که: او که يکبار به من دروغ گفته چرا دوباره اين کار را تکرار نکند؟!خوب حالا آمديم و اصلا اينطور نبود! دو نفر همديگر را يافتند و به يکديگر هم دروغ نگفتند و يک زندگي رمانتيک را هم پايه گذاري کردند. اينجاست که پس از مدتي، مشکل اصلي بروز ميکند و اين همان رفت و آمد به محيط اوليهء آشنايي است!!! مطمئنا نميشه گفت که اون افراد مشکل دروني دارند چرا که اين نگرش به طرف مقابل تنها پس از ازدواج – يا حتي رابطه - ايجاد ميشه و اگر مشکل بدبيني از قبل وجود داشت اصلا ازدواجي – يا رابطه اي- سر نميگرفت. به نظر من همين که فرد طرف مقابلش را در يک محيطي پيدا کرده که رفت و آمد افراد ديگر به اون محيط به سهولت انجام ميشه خود باعث بدبيني و سوء ظن ميشه. آنجا محيطي است که افراد ديگري نيز مي‌توانسته اند او را بدست آورند اما او موفق شده. پس فرد پس از بدست آوردن يک نفر در يک محيط رقابتي، هميشه نگران از دست دادن او خواهدبودو اولين جايي که احساس خطر مي‌کند همان محيطي است که اولين بار او را از آنجا بدست آورده است. اين سوء ظن گرچه ممکن است از ابتداي شکل گيري رابطه و همگام با آن ايجاد بشه اما همهء مشکلات از وقتي شروع ميشه که اين روابط وارد دنياي واقعي بشه ! اصلا تا هنگامي که روابط منحصر به دنياي مجازي است اثراتش رو زندگي افراد خيلي کمه اما حالا تصورش را بکنيد دو نفر بخواهند به اوج اين رابطه يعني زندگش زناشويي دست پيدا کنند. چه شود! همين مي‌شود که پس از مدتي سوء ظن ها آغاز مي‌شود و همين فکر راميکند که «او که اينجا بامن آشنا شد از کجا معلوم همين جا يکي ديگر را نپسندد؟!» بالاخره همه ما انسان هستيم و به طور قطع اگر مزهء يک چيزي رفت زير زبانمان از امتحان کردن دوباره اش ابائي نداريم هرچند شرايطمان متفاوت شده باشد.(يک نکته هم تو پرانتز خدمتتان عرض کنم: جالب اينجاست که اين پديده بيشتر در ميان قشر مذهبي جامعه اتفاق مي افته. چرا که قشر غير مذهبي اصولا در اينترنت دنبال رابطهء پر هزينه اي مثل ازدواج نيست و براي او راهها و نيز اشخاص کم هزينه تري هستند که بتواند به مقصود برسد. پس کسي که اين وسط بيشترين آسيب را ميبيند پسر و دختر مذهبي است که مي خواهد هم تا حدودي آموزه‌هاي ديني که سالها در خانه آموخته را حفظ کند و هم به نوعي با رفتاري تجددگرايانه از آنچه که براي خود به عنوان سنتهاي دست و پاگير، تعريف کرده رهايي يابد.) چند تا مثال هم بزنم؟ يک پسر و دختر بودند همين چند وقت پيش، از راه وبلاگ باهم آشنا شدند و بعد کم کم رابطه پيش رفت و به ازدواج منجر شد. ابتدا خود پسرک وبلاگش را تعطيل کرد. بعد با فشار زياد دختر را مجبور کرد وبلاگش را ببندد. بعد هم آخر سر کارشان به دادگاه خانواده رسيد. مثال فرماندهء بسيجمان را هم که گفتم. مثال ديگر: يک دوست داشتيم که خانمش را در اداره اي که کار ميکرد جسته بود! بعد از ازدواج از خانم خواست که کارش را رها کند! خانم گوش نکرد. اين بنده خدا هم آنقدر اين و آن را ديد که خانمش رااخراج کردند!!!!اين جمله را هم براي بعضي خرده گيران اضافه کنم: «همه اينها را گفتم اما ممکن است استثنا هم داشته باشد.»