وبلاگ :
تخيّلات خزانزده يک برگ بيد
يادداشت :
16 سال گذشت ! (3)
نظرات :
2
خصوصي ،
2
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
نگين
- مهدي که اومد تو ماشين به من گفت: «اينها يعني لباسهاي کارگريته؟ اينا که از لباس پلوخوريهاي ما هم بهتره!» بعد رو به مولي کرد و گفت: «برگ بيد چنان گفت ميرم لباسامو عوض کنم که من خيال کردم الان ميره لباس کارگري ميپوشه!»
بچه مايه دار ...لباس مارک دار......
پاسخ
نه بابا چرانميگي رفقامون بدبخت بيچاره اند؟!