• وبلاگ : تخيّلات خزان‌زده يک برگ بيد
  • يادداشت : محرمي نيست
  • نظرات : 0 خصوصي ، 12 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + محدثه 
    مي خواهم از پايين بيام بالا واسه كامنت گذاشتن
    متن رو قبلاً‏ خوندم
    شعر صائب كه انگار اصل بحث ه
    بعد ميريم سر همون حرفهاي خودموني
    ميفهمم چي ميگين ...البته نه جزئيات رو ! داشتي زندگيتون رو ميكردين يو همه چي قاطي پاتي شده ... خوبه برگ بيد بوده ها! من كه با نوشتن هم ارووم ميشم هم موقع نوشتن فكر ميكنمبهاتفاقات و سعي ميكنم يه كم تجزيه تحليل كنم!
    آخه بعضي جاها بدون اينكه بدونيم گام اول رو خودمون كج برداشتيم ...
    بعد كه مينويسي اگه با خودت خيلي رو راست باشي سر بعضي قضيه ها به خودت ميگي «خودم كردم كه لعنت بر خودم باد (البته دور از جون شما)» ...قصه ي زندگي ما آدمها همه مثل همون جريانه كه يه سري ادم هر كي از درد خودش ميناليده
    ميگن اين يه ظرف هر كي دردش رو بنويسه بريزه توي اين ظرف...هر كدوم رو خواست در بياره!‏همه آرزو ميكنند كاش مشكل خودشون بشه فقط!
    ...
    حرفام شايد مستقيم ربطي نداشت اما دل ه ديگه وقتي مينويسه كاريش نميشه كرد!
    وقتي ميبيني يكي زا درد بي پدري فرياد ميزنه اصلاًرووتنميشه بگي با پدرم جر و بحثم شد
    وقتي ميبيني يكي از فوت همسر جوونش حرف ميزنه ...
    وقتي ميبيني يكي از معتاد شدن برادرش ميگه
    وقتي ميبيني يكي از خوهرش ميگه
    ...
    رو ميكني به خدا ميگي غلط كردم
    من كه دردي ندارم توي عالم
    ...
    پاسخ

    هميشه شعر صائب اصله بحثه!!! *** برگ بيد مگه چه جوريه؟ برگ بيد هم مثل بقيه برگ ها! ** داستان نکته دار قشنگي بود. اون از خاطراتتون اينم از داستاناتون. ممنون. *