• وبلاگ : تخيّلات خزان‌زده يک برگ بيد
  • يادداشت : مشت خوردم
  • نظرات : 1 خصوصي ، 2 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    طفلي بنده خدا.

    يه بارم يه من تو پياده رو جلو مطب يه دكتر وايساده بودم شوهرم رفته بود بالا جواب ازمايش دخترمو به دكتر نشون بده و برگرده همينجوري تو شش و بش بودم كه جواب ازمايشش چيه كه يهو يه صداي نخراشيده اي از پشت سرم گفت خانم برو كنار ميخواييم رد شيم! با وحشت برگشتم ديدم يه زن لاغر و دراز و مردني با كالسكه بچش از نيم متري من داره رد ميشه منو ميگي از بس اين برخورد برام ناراحت كننده بود رنگم شد مثل گچ سفيد. بعدش كه شوهرم اومد كه بريم يك جلوتر ديدم جلوي يه مغازه وايساده منم به تلافي كارش گفتم خانم برو كنار ميخواييم رد شيم كه برگشت و با همون صداي نحسش شروع كرد به فرياد زدن و هر چي لايق خودش و خاندانش بود به ما گفت و فحش بست تمام چادرياي دنيا البته شوهر من مثل تو مظلوم نيست اونم كم نياورد و موجي شد و انقدر هوار زد تا يارو مثل موش شد و خفه خون گرفت

    البته بعدها كه با خودم فكر ميكردم ديدم چه خوب بود كه از همون اول محل سگ بهش نميزاشتم و ميگفتم همون شوهرم حسابشو برسه
    پاسخ

    بعضي وقتا بايد سکوت کرد ! البته من حساب طرفو بعد رسيدما! شبش بچه ها ترتيبشو دادند!