وبلاگ :
تخيّلات خزانزده يک برگ بيد
يادداشت :
اسارت
نظرات :
0
خصوصي ،
8
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
محدثه
نشد ديگه!
بنده يه شعر هميشه توي گوشم وز وز ميكنه
«گر نگهدا رمن انست كه من ميدانم...شيشه را در بغل سنگ نگه ميدارد»
خدا داريم به چه بزرگي... الا بذكرالله تطمئن القلوب...مگه نه؟
پس ما چه جور سلموني هستيم كه با داشتن چنين پشتيباني بازم كم مياريم!؟
اين حرفها اول به خودم بعد به شما!
پاسخ
اين کامنت را متوجه نشدم برا کدوم قسمتش دادي! اما اگه برا اعصاب خوردي هاي منه بايد بدونيد کم نياوردم هر چند اين دو سه روزه انگار در اسمون باز شده و هرچي مشکل بوده ريخته رو سر من. قضيه اينه که هر چي اينمسايل را تو خودم بريضم مريض ميشم. اين يک امر کاملا تجربه شده است. الان که بهترم و دارم تايپ مي کنم ميگم شايد به خاطر همين نوشتن باشه که يه کم بهترم. و گرنه معلوم نبود الان کجا بودم. ( به نسبت سنم آدم کم ظرفيتي نيستم اتفاقا خيلي هم بيشتر! اما بالاخره روح بلند و گسترده اي هم ندارم که. آدمم.)