- میگه تو چرا دوست دختر نداری؟ می‌خوای از خوابگاه دخترا یکیشونا برات جور کنم؟ گفتم: مرا به خیر تو امیدنیست. شر درست نکن.

- میرن هر غلطی می‌خوان می‌کنن، بعد میان یه جور از خدا و پیغمبر میگن که هر کی ندونه فکر می‌کنه عارف بالله‌اند. البته تیپ و قیافه‌ای هم که برا خودشون درست کرده‌اند باعث میشه کمتر ذهنی بتونه به سمت کثافت کاریاشون سوق پیدا کنه! (شاید این‌ها همونایی اند که هم دنیا را دارند و هم آخرت را! انگار ماییم که خسران کرده‌ایم...)

- دوست دارم یه روز که میاد تعریف می‌کنه بایستم، تو صورتش نگاه کنم و بگم: «خدای من با خدای تو خیلی فرق داره. خدای من گفته گناه نکن، اگه هم از دستت در رفت زود بیا توبه کن. اما تو حتی خدای خودت را هم به مسخره گرفتی. هر غلطی می‌خوای می‌کنی، بعد جوری می‌ایستی جلوی خدات و باهاش حرف می‌زنی که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده؟! کیو گول می‌زنی؟ خودتو یا خداتو؟»

- از کجا معلوم؟ شاید جوابی داد که متقاعدم کرد من خدا رو نشناختم... من دارم اشتباه می‌کنم... خدا اینقدر ها هم که آخوندهامیگن سخت گیر نیست... وای از اون روز...

- آخه خدا جون! اگه این‌ها کارشون حرف داره پس تو چرا هیچی بهشون نمیگی؟ تو چرا چشماتو روی کثافت کاریاشون بستی؟ اصلا بعضی وقت‌ها احساس می‌کنم که  خودت هم کمکشون می‌کنی؟ پس چرا تا ما یه اشتباه کوچیک می‌کنیم زودی سرمونو می‌زنی به سنگ و یه جوری بهمون می‌فهمونی این به اون در؟ امااین‌ها این همه گناه می‌کنن اونوقت تو این همه بهشون لطف داری؟!  (خودم از سنت استدراجت خبر دارم. در ضمن می‌دونم هم که بارها تو کتابت گفتی فََاملی لهم انَّ کیدی متین. اما آخه تا کی؟ )

- دیگه با این سنم گناه رو که می‌تونم از صواب تشخیص بدم. تعریف گناه مشخصه. همون عملی که در شرع مقدس همه بهش می‌گن گناه.

- اگه میگی صبر کن ببین اون دنیا چه بلایی به سرشون میارم بدون دیگه این حرف‌ها تو کتم نمیره. اون دنیا؟ کی رفته و کی دیده و کی تعریف کرده؟ شما نقد را ول کردی و قول نسیه میدی؟

- اصلا باشه قبول. اون دنیات را هم قبول. اما چرا برا ما نقدی حساب می‌کنی و برا اونا نسیه؟ اومدیم خوردند و رفتندها! دیگه کِی می‌خوای از تو حلقومشون بکشی بیرون؟

- آقا اصلا ما این زندگیو نخواستیم. زندگی پر از غم و غصه می‌خواستم چیکار؟ تو که تو عالم ذر وقتی داشتی پیمانتو می‌گرفتی یه چیزهای دیگه تو قرار داد نوشته بودی. نکنه تو هم آره؟ (منِ خر را بگو که زودی زیرشو انگشت زدم! فکر می‌کردم این دنیا خبریه! یادته چقدر عجله داشتم بپرم تو این دنیا؟)

- اصلا نکنه قرارداد این‌ها با قرارداد ما فرق می‌کرده؟ کار سخت‌ها را پای ما نوشتی و عشق و حال را دادی به اونا که بکنند؟ (اما تو کتابت خوندم که مفاد قرارداد براهمه یکسان بود. پس قضیه چیه؟)

- چرا هر چی خوشیه مال اوناست، هر چی ناخوشیه مال ما؟ اگه به گناه کردنه خودت خوب میدونی که ما هم بلدیم گناه کنیم‌ها. مخصوصا حالا که شیطون هم زوم کرده رو ما.

- میگما ! نکنه اون بالا بالاها رفراندومی چیزی اتفاق افتاده؟ قانون اساسی رو عوض کردین؟ اِ اِ اِ ؟ پس به خاطر همینه همه چیز برعکس شده!

- خداجون ما ادعامون نمیشه‌ها! من خودم می‌دونم که بدبخت ترینم. اما دیگه کور که نیستم. دارم میبینم یارو چه‌کارها که نمیکنه و تو هم چشماتو بستیو هیچی بهش نمیگی.

- یافتم! نکنه یکی از فرشته‌هات زیر میزی،  چیزی  گرفته که کارای اینا رو گزارش نمی‌کنه؟ اگه اون بالا هم خانم بچه‌های فرشته‌ها خرج دارند بگید ماهم پولهامونا جمع کنیم! (اما مگه امام علی نمیگه و کُنتَ انتَ الرقیبَ علیَّ من وَرائِهِم و الشّاهدَ لِما خَفیَ عَنهُم؟)

- خداجون. من نمی‌گم چرا اونا را عذاب نمی‌کنی‌ها. اصلا به من چه؟ من میگم مگه آدم چند سال قراره تو این دنیای لعنتی زندگی کنه؟ نکنه ما اشتباه کرده باشیم و بعد حسرتشو بخوریم که وای! کاشکی ما هم استفاده کرده‌بودیم؟

- خدای من! خودت منو آفریدی پس خودت هم بهتر ازهر کسی می‌دونی که اسم من انسانه! انسان... یعنی می‌خوام بگم یه موقع ناراحت نشی که این حرفا رو زدما. بزار پای انسانیتم!

- باشه. مااین همه سوال پرسیدیم، تو هم جواب نده. ما که همه جوره قبولت داریم. چاکرتم هستیم. مطمئن باش این حرفا هم که زدیم دو روز دیگه یادمون میره. ما طبق معمول سعی می‌کنیم بندگیمون را بکنیم، شما هم خدائیتو بکن. بالاخره 124 هزار تا پیغمبر را که بیخود نفرستادی.  راهیه که انتخاب کردیم. چندین سال هم هست که داریم راهپیمایی می‌کنیم! پس بزار مطمئنت کنم اگه سوالاتم هم جواب ندی ما اونقدر ها بهت اعتماد داریم که مثل اون‌ها راهمون را کج نکنیم.

- اما گفته باشم. اگه اینها هی هر روز بیان از کثافت کاریاشون بگند و بعد هم جلوی ما طوری با تو حرف بزنن که انگار باهاشون رفیقی و تو هم مرتب جوابشونو بدی و تو روشون بخندی، من دیگه نیستم. بالاخره موضع خودتو مشخص کن. ما رو بیشتر دوست داری یا اینا رو؟ (حد اقل یه بار روبروی ما جوابشونو نده و بهشون کم محلی کن تا ماهم انگشتان شصت مبارک را بیاریم بالا و بهشون بگیم: دو بار موفق باشید! )

- دست‌نوشته‌های سال 79 و 80 را که می‌خونم، حسرت یه ذره معرفت اون روزها میمونه روی دلم. (شک ندارم که راه شناختت را درست طی کردم. هر چند مونده حالا حالاها.امامسیر درست بوده. ولی حالا چیزهایی میبینم که شده‌ام پر از شک و شبهه. تو که همیشه خودت دستمو گرفتی و راهو نشونم دادی. پس چرا حالا دستم بین زمین و هوا معلق مونده؟)

لالی به است گویم اگر دست من بگیر…عمری گرفته‌ای تو، مبادا رها کنی

پ.ن: این مکالمه دیشب من با حضرت خدا بود. ساعت 4 صبح. اون موقع که بقیه بنده‌هاش دارند نماز شب می‌خونن مااینجوری اوقات شریفشون را مکدر می‌کنیم. حرف‌هایی بود که یه ریز پشت سر هم اومد و منم تند تند نوشتم و حالا بدون هیچ ویرایشی میذارمش اینجا. حوصله نصیحت هم ندارم. گفته باشم.