• وبلاگ : تخيّلات خزان‌زده يک برگ بيد
  • يادداشت : چرا زياده ز دوري شود محبت تو؟
  • نظرات : 6 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + محدثه 
    يه چيزي يادم رفته بود بگم....
    بااينكه با نگين هميشه نظراتم موافقه اونم به خاطر تجربه ها و حرفها و ....
    اما من قبول ندارم از دل برود هر انكه از ديده برفت!
    مگه ميشه؟
    كسي كه چند سال توي دلت باشه از دلت نميرههيچ وقت البته ميشه كمرنگش كرد و بعد اينقدر مشغول چيزهاي ديگه شد كه كمتر وقت پيدا كني به دلت برسي
    چه ميدونم!
    اين دل معقوله ي عجيب غريبيه
    ولي ادم بي دل آدم نيست.......

    ياد باد آن که سر کوي توام منزل بود
    ديده را روشني از خاک درت حاصل بود
    راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
    بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
    دل چو از پير خرد نقل معاني مي‌کرد
    عشق مي‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
    آه از آن جور و تطاول که در اين دامگه است
    آه از آن سوز و نيازي که در آن محفل بود
    در دلم بود که بي دوست نباشم هرگز
    چه توان کرد که سعي من و دل باطل بود
    دوش بر ياد حريفان به خرابات شدم
    خم مي ديدم خون در دل و پا در گل بود
    بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
    مفتي عقل در اين مسله لايعقل بود

    راستي خاتم فيروزه بواسحاقي
    خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود
    ديدي آن قهقهه کبک خرامان حافظ
    که ز سرپنجه شاهين قضا غافل بود

    پاسخ

    نميدونم! تجربه شو ندارم. ! === بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراقمفتي عقل در اين مسله لايعقل بود اينش بيشتر لايق ماست. ممنون.