- مامان میگه دیشب یه دختر خوشکل دیدم. بعد محرم بیا بریم برات بگیرمش... دختره سفیده و خوشکله. چشماشم درشته و رنگی! نمی‌دونم آبیه یا سبزه ! اما از همون چشماییه که تو دوست داری! نوه سید حاج آقا باقر میردامادی بزرگه! ...
میگم: مامان؟؟؟؟؟؟؟!... بی خیال!
میگه: خوب باشه. دختر حب علی هم هست. اما این ها میلیاردرند. به ما نمی خورند... این دختره خوشکله چشماشم رنگیه!
میگم: مامان؟؟؟؟؟؟؟!... بـــــــــــی خیال!
آخرش میگه: خوب تو که نمی گی من کیو می خوام تا برات برم خواستگاری...
باز میگم: ... بـــــــــــــــــــــــــی خیالش شو مادر من! ...

- آقا رضا نونوا حالش بد شده. بردنش بیمارستان. (میگن حالش خیلی بده. خدا شفاش بده). خلاصه محلمون نونوایی نداره. ظهر رفتم نونوایی یه محل دیگه. دعوا شد. مرده گفت: خوب به شوهرت بگو بیاد بایسته تو صف تو که ...! زنه گفت: شوهر من هیچ وقت تو صف نمی‌ایسته! (تو دلم گفتم از بس شوهرت کالیبرش زیاده!)

- دایی امشب شام میداد. گفتم من که شب نمی‌رسم برم، ظهر رفتم یه سری بهشون زدم. خوشحال شد... (کاراشون خوب نیست...)

- رفتم در خونه حاج اصغر. گفتم حاجی حاج آقا فرمودند طبق قراری که داشتیم پول اینمداحه را شما بدید... گفت برگ بید چه خبر از حسینیه؟ گفتم حاجی در یک کلمه دهنمون را ... گفت دور از جون! گفتم حاجی ببخش من اینجوری حرف می‌زنم اما تنهاعبارتی که می‌تونست در کوتاهترین جمله اوج بلایی که اینها دارند به سر من میارند را بیان کنه همین بود...

- ریز نوشت:  (از چند شب پیش تا حالا که با یکی هم کلوم شده‌ام دهنم خیلی ول شده! به اون که تک زنگ می‌زد که گفتم تو که ما رو ... به مرتضی هم که اومده بود برا دوستش کمک می‌خواست  گفتم دو حالت داره: یا خودش می‌خواد بره ... یا به زور می‌خواند... به مهدی هم که زنگ زدم که همش ... با هلپر هم که چت کردم که ... دیشب هم که روبرو همه ملت به احمد گفتم تو اگه ... داشتی جلوی خود حاج آقا حرفتو تکرار می‌کردی. به نادر هم گفتم دفعه آخرت باشه غیبت می‌کنی و گرنه ...  امروز هم که به حاج اصغر گفتم اینا دهن ما رو ... امشب هم که به حاج رضا گفتم اینقدر ... اینها رو نکن!)

- مداح مشهدیه این چند شب کیف کرده بوداز حسینیه. می‌گفت چرااین حسینیه اینقدر قشنگه؟! امشب هم گفته بود: نظم مجلس اینا رادوست دارم. نیم ساعتی زودتر اومده بودنشسته بودتو مجلس.
 بعد مراسم بردمش کوچه بهشاد! گفتم حاجی خونه ها رو میبینی؟ دهنش باز مونده بود! میگفت: یا حسین!‌این خونه ها دیگه چیه؟ گفتم اینجا محله مرفهین بی درده! فقط انگار ماییم که تو اینهاغریبیم! براش گفتم از سختی‌های کار تو این جو و اینکه چقدر زحمت می‌کشیم تا یکی از اینا رو بکشونیم تو مجلس!

- اومده بودند شام اضافه می‌خواستند. دلم به حالشون سوخت. اول چندتاتیکه درست و حسابی بارشون کردم، بعد هم جور کردم دادم!

- تعریف کرده : (ناخودآگاه دستش را جلوی صورتش گرفت و خواست گریه کنه .خواستم دستشو بگیرم تحمل دیدن اشکاشو ندارم. ولی نمی تونم!
به راستی آیا عشقی به پاکی عشق ما هست؟؟؟؟)

- میگه اسم وبلاگتو بزار «بیاین تو اس ام اس جالب!» نمی‌دونه بعضی این اس ام اس ها چه کار می‌کنه با دل آدم.

- اس ام اس داده: « خنده‌ات از ته دل، گریه‌ات از سر شوق، نبود هیچ غروبت غمگین، نشودهیچ زمانت بی عشق» (هر چی نگاه کردم یه تیکه‌ای چیزی توش پیدا کنم نبود. تعجب کردم چون اولین باره یه اس ام اس درست و حسابی میده!)

- اس ام اس داده: «امتحان اصول طراحی تستیه.  ثبت نام ارشدآزاد از 30/10 !» (گفتم برو بابا!)

- اس ام اس داده: « اگه خونه‌ای TV  رابزن شبکهاصفهان!» زدم. هیچی نبود. آهنگران داشت می‌خوند! ( دلم واسشون سوخت! بیچاره ها خودشون شبکه استانی ندارند!)

- اس ام اس داده: «چرا دیگه زیاد نمی‌نویسی؟» گفتم : اون وبلاگ برام خیلی عزیزه.  نمیشه. جو اونجا سنگینه و ...

- اس ام اس داده: « از احساسم می‌نویسم تا ببینی کی بااحساس تره!» (گفتم الکی می‌گن شماها...!)

- اس ام اس داده: « اگه کارهای محضری کردن عقدمون طول بکشه از امتحاناتم می‌مونم!» (جالب بود. چون دختر دایی هم امروز رفته بود عقدشو محضری کنه! خبریه امروز؟)

- اس ام اس داده: «سلام. امشب عالی بود. مخصوصا اون موزیکش. دستتون درد نکنه. من فردا دارم میرم شیراز» (گفتم این که قمیه شیراز چرا؟!)

- اس ام اس داده: «عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است ... دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است» (جوابی براش نداشتم جز یه نم اشک و آه و دعا ...)

- حسنشون گفته بود شبی که ما شام می‌دیم اگه اجازه بدید گروه موزیک هیئتمون را هم دعوت کنم بیاند یه مارش عزا بزنند. حاج آقا گفت نه! من گفتم بیاد!
 اومدند. اول جلسه، قبل از روضه، همه چراغ‌ها را خاموش کردیم و نورافکن راهم انداختیم روی بنر حرم و گروه موزیک را دعوت کردم... صحنه غریبی بود. مجلس حال و هوای عجیبی پیدا کرد.اینهمه جمعیت آروم  به سینه می‌زدند و اشک می‌ریختند...
 اون موقع که آهنگ «لایی لایی از سفر برگشته اصغر» را زدند خودم دیگه حالم دگرگون شد... به یاد باباجون افتادم که چقدر این شعر را برامون می‌خوند...
(حاج آقا آخر جلسه گفت چطور بود؟ براش تعریف کردم. گفت دستت درد نکنه!)

- شب هشتم بود. شب علی اکبر...
گفت هر چی گریه کنی زخم‌های ابی عبدالله خوب میشه با اشکای شما... اما یه زخمه که خوب نمیشه:
گریهء تو مرحم است بر همه زخمش ولی ... زخم علی اکبر است زخم گلوی حسین
- تلافی این چند شب را درآوردم... نشستم یه روضه مشتی گوش دادم و اشک ریختم... مامان رسید، دید چشمام خیسه هیچی نگفت و رفت...

چند کلمه خودمانی:

کی گفته از دل برود هر آنچه از دیده رود؟

در خلوت خیال:

هر آنچه می‌رود از دیده گر زدل برود ... چرا زیاده ز دوری شود محبت تو؟!
درازتر ز شبِ هجر نامه‌ای باید ... که خامه شرح دهد شوق بی نهایت تو
من آن زمان چو قلم سر ز سجده بردارم ... که طی چو نامه شود روزگار فرقت تو