13 روز التهاب!
13 روز اضطراب!
13 روزی که هر روزش آرزو می‌کردم کاش هرچه زودتر تمام شود...
می‌گویند: «سالی که نکوست از بهارش پیداست»
اگر این مَثَل بخواهد در مورد من مصداق پیدا کند، چه سالی خواهد شد! تماشا کردنی...
کاش می‌شد فردا بروم و این همه نحسی را بریزم دور. نه نحسی سیزدهم، که نحسی این سیزده روز!

 
هِی تو! فردا هر کجا رفتی حتما سبزه‌ات را گره بزن!
تنها امیدم به دستانِ سبزِ توست...

 

ما سالهای زیادی بهار را/ به گره زدن سبزه/ دلخوش بودیم/ وهیچ نگفتیم...!