- ثابت می شود که آهنگ صدا هر چه ملایم و مطبوع‌تر باشد، سخن مؤثرتر و دلنشین‌تر است. (و بالاخره ثابت شد که من درست می‌گویم.)

- لباس تمیز می‌پوشیم که شاید اتو شود؛ تماماً بوی پیاز بر می‌دارد! (نیت‌های خوب می‌کنیم که کارمان بی اجر نماند.)

- چقدر دلم برای یک روضهء حاج احمد واعظی و یک سینه زنی مشتی حاج محمود کریمی تنگ شده است...

- اینجور مواقع معمولا یکی پیدا می‌شود که یکی را در پاچهء آدم فرو کند! نیازی بدین کار نیست، ما خودمان استاد این کاریم! (جاش بود از خنده منفجر بشم!)

- چقدر جالب است آدم اخلاق خودش را در آیینهء اخلاق دیگری ببیند! دیدی هرچقدر هم تو می‌گفتی آمده، چون خواب بود و ندیده بود قبول نمی‌کرد؟! بعضی وقت‌ها خوب است آدم یک روزنهء امیدی باقی بگذارد که شاید حرف طرف مقابل درست باشد! (بالاخره ما نفهمیدیم قضیهء مهمان ناخوانده راست بود یا دروغ؟!)

- یعنی چه که یک پسر از بیرون بیاید، دوش بگیرد، سشوآر بکشد، عطر و ادکلن بزند بعد هم به مامان جانش بگوید با یکی از دوستانم قرار دارم؟! (ببین! بیشتر مواظب این باش!)

- آخرش تو با این معنی شعرت منو می‌کشی!

- از این رفیقم بعید بود. حسادت رااز همه دیده‌بودم جز این. اما این نیز از گزند آتش حسد در امان نماند! (آخه این که رفیق من بود، اصلا نوچهء من بود! این دیگه چرا؟)

- ننه زنگ می‌زند. دعوت می‌کند برای آش.

- چقدر مدرسه زندگی سخت است! هر روز درس تازه‌ای می‌دهد.

- خاطرات زیادی با این چیزا درست کردیم اما این یادگاری‌ها رو الآن نیار نشون من بده. صبر کن... اینقدر وقت واسه این کارا داریم.(راستش الآن حسّ گریه نیست...)

- مطمئنم با هم هماهنگ کرده‌اند که دیگه حرفی از قلیون نزنند! (تابلو بود!)

- بنده خدا تعجبی مونده بود! همراه ما یه برگ بید از درخت کند و گفت: واسه چی این برگا رو می‌کنید؟! (سوالش خیلی معصومانه بود . نه؟ اما دیدی چطور پیچوندمش؟!)

- تو پارک، تو خونه، تو مغازه، تو مهمونی... جای مشخصی نداره! بیشتر اوقات زل می‌زنه تو چشماش و از خود بی خود میشه. نه صدایی می‌شنوه، نه چیز دیگه‌ای میبینه.انگار غرق میشه تو خاطرات گذشته. اصلا به عکس‌العمل اطرافیان که متحیّرانه و گاه با شماتت و گاه با حسادت به این صحنه نگاه می‌کنند هم توجهی نداره. به خاطر همین بهش ‌گفت: «اگه باز دیدی من هیچی حالیم نیست و زل زده‌ام تو چشمات، با یه تلنگری، نیشگونی، چیزی منو از تو خواب و خیالات بیار بیرون. دیگه کم کم همه دارند به این نگاه‌ها شک می‌کنند...

چند کلمه خودمانی:

آن نعمت نصیب ماست که قدرش را بدانیم وگرنه از صورت زیبا برای کور چه حاصل؟!

در خلوت خیال:

سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من ... چون قحط دیده‌ای که به نعمت رسیده‌است!

عاشق به شوخ چشمی بلبل ندیده‌ام!