- نمی‌دونم چه مرگم شده؟! اصلا حسّ و حال درس خوندن ندارم. یک هفته است که بیکارم و در عوض این هفته هر روز پشت سر هم امحان دارم، اما دریغ از یه کلمه درس! احمقانه‌تر این که وقتی بار درس‌هایم بیشتر روی مغزم سنگینی می‌کنه، بیشتر هوای «اینترنت» به سرم می‌زنه!

- میگه: تو باهوشی! «یه دور که بخونی حلّه!» میگم: «اون مال قدیما بود. حالا دیگه...»

- خیلی جالب بود! همه ی فضای اتاق را بخار گرفته بود. اونم خوابش گرفته بود. به زور پلک‏هاشو باز نگه داشته بود...

- گفتم یه خواستگار براش جور کن اما نگفتم دیگه بردار یکیو بیار که اینجوری...! تو اینا رو نمیشناسی؟ نمی‌دونی اینا ظرفیتشو ندارند؟! یادت نیست یک ماه پیش چیکارمون کردند؟ (البته با این وجود من که خوشحال میشم اگه بشه. خدا رو چه دیدی؟ شاید به واسطهء این کار خیر اسباب خیریت واسه ما هم جور شد...خدا مبارک کنه...)

- فعلا عشقشون رفته تو قالی! (من همیشه گفته‌ام یا تا آخرش یاهیچی!)

- موبایل می خواد! قهر کرده! تهدید کرده! می دونم که آخرش هم حرف خودشو به کرسی میشونه! اما وقتی مقایسه می کنم با چند سال پیش می بینم چقدر ... (ولش کن. من که یادم نمیره، پس واسه چی بنویسمش؟)

- من فقط می‌گم باید از صبح سفت و محکم می‌گفتند تو هم باید بیای. یعنی چه که نیم ساعت قبل از رفتنشون گوشی رابرداشتند و زنگ زدند که اگه تو نیای ما هم نمی‌ریم؟!

- دو سه شبه خواب در و پنجره می‌بینم!

- کولر اتاق درست شد! مهم‌ترین نتیجه‌ای که برای من داشت این بود که بفهمم: «درس‌هایی که در مدرسه و دانشگاه می‌خوانیم هیچ وقت به دردمان نخواهد خورد، چون به راحتی آن‌ها را فراموش می‌کنیم!»

- این علمی که در شعر و ادبیات ما اینقدر بهش سفارش شده این علم مسخرهء دانشگاهی امروز نیست‌ها! اون فرق فوکوله...

- گفتند آموزش و پرورش! آموزشو گرفتند پرورش از دستشون در رفت! (حداقل کاش همون آموزشش هم کامل و درست و حسابی بود)

- در مسخره بودن علمی که تو دانشگاه به ما یاد می‌دهند همین بس که رفته‌ایم کار آموزی، مهندسش میگه این روش‌هایی که به شما یاد می‌دهند قدیمیه و طولانی، تا میایم اونا رو انجام بدیم که محصول از بین رفته! ما از روش‌های آپدیت و کوتاه استفاده می‌کنیم! (تازه روش‌های دستگاهی که دیگه بگیر و برو!)

- همین امروز شبکه خبر یه دستگاه نشون میداد که خارجکی‌ها برای فراورده‌های گوشتیشون اختراع کرده بودند! می‌گرفتی روی محصول، خود دستگاه بر می‌داشت سلو‌های سطح محصول را با نیتروژن منفجر می‌کرد و در عرض سه ثانیه می‌گفت فاسده یا تقلب شده یا نه! اونوقت بیا ببین تو کارخونه‌های سوسیس کالباس ما چه خبره؟!

- هیچ وقت یادم نمی‌ره آقای لطفی معلم علوم دورهء راهنمایی، همون که خیلی بهش ارادت داشتم،همون که همیشه ازش 20 می‌گرفتم،  همون که همیشه می‌گفت: برگ بید تو رییس جمهور می‌شی!!!  همون که می‌گفت: یه روز میاد که تو این مملکت می‌گن باید برای استفاده از نور خورشید هم پول بدید! همون که آخرش مریض شد و خبر ندارم مرد یا هنوز داره تو بیماری و فقر و فلاکت دست و پا می‌زنه چی می‌گفت! همیشه می‌گفت: «درس خوندن‌های شما مثل استفراغ کردنامی‌مونه! می‌خونید و می‌خونید بعد یهو میایید همشو استفراغ می‌کنید روی برگه امتحانی و میرید. بعدش هم هیچیش تو ذهنتون باقی نمی‌مونه! درست مثل آدمی که می‌خوره و می‌خوره بعد یهو همشو استفراغ می‌کنه تو چاه دستشویی!»

- متضاد علم میشه جهالت یا حماقت؟!

چند کلمه خودمانی:

آفت دانش به کار نبستن آن و آفت کار دلبستگی نداشتن به آن است. «حضرت علی علیه‌السلام»

پ.ن: در حال حاضر که جامعهء ما به هر دو آفت مبتلاست...

در خلوت خیال:

علم چندان که بیشتر خوانی ... چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند ... چار پایی بر او کتابی چند!
 

علم باید در دستان تو باشد چونان خمیر در دستان نانوا...