- امروز رفتیم برای کار! یارو گفت اینجا هر کاری که بگوییم باید انجام دهید، گفتیم چشم! گفت شیفت را ما تعیین می‌کنیم، گفتیم چشم! گفت 3 هفته امتحانی کار می‌کنید تا کارتان راببینیم، گفتیم چشم! آخرسر گفت روزی یک بار باید ریشتان رابا تیغ بتراشید، گفتیم تو را به خیر و ما را به سلامت!

- عروسی دختر دائی افتاده برای بیست و هفتم. ما نیستیم!

- تا امروز کولر را که روشن می‌کردند، کامپیوتر خاموش می‌شد، الآن نواسانات برق آنقدر متغیّر شده که چراغ محافظ سبز نمی‌شود!

- می رویم دکتر. دکتر می‌گوید باید خوب شوی. (خوب شو خواهشا...)

- وارد خانه می شوم. مادر می‌پرسد چرا باز اخمهات توی هم رفته؟ هیچ نمی‌گویم. مادر می‌گوید: غصّه نخور، درست میشود...

- بعضی وقت‌ها احساس می‌کنم تمام غم عالم روی دلم نشسته است...

- خوبی این وبلاگ به این است که انسان بعدها میبیند زندگی چقدر «هیچ» است! یک غوطه‌وری دائمی میان غم و شادی...

- یک استکان عرق کاسنی + یک استکان عرق نعناع + یک استکان آب را با هم می‌جوشانم بعد یک قاشق مرباخوری بارهنگ اضافه می‌کنم بعد یک ربع می‌گذارم دم بکشد بعد با عسل مخلوط می‌کنم و می‌خورم. مقداری آرامشم می‌دهد...

چند کلمه خودمانی:

قربون صائب برم من که هر موقع بازش می‌کنم حرف دلم خودش میاد.

در خلوت خیال:

غم عالم فراوان است و من یک غنچه دل دارم ... چه سان در شیشهء ساعت کنم ریگ بیابان را؟