-  ««الحمدلله الذّی لبس العزّ والکبریاء واختارهما لنفسه دون خلقه»»

- تک زنگ می‌زنم، اس ام اس میده: میشه نیام؟ می‌گم باشه و یه اس ام اس طولانی می‌نویسم و توصیه‌های لازم را می‌کنم اما تا میام سند کنم چشمم به آسمون ابری می‌افته. پیش خودم می‌گم: عجب هوای قشنگیه! حیف نیست؟ سریع اس ام اسی که نوشته‌ام را پاک می‌کنم و می‌نویسم: نخیر، نمیشه! زود باش!

- چشمم به چوری‌ها می‌افته! یاد بچگی‌هام می‌افتم! دو تاشومی‌خرم! اوه... ! می‌دونی چند وقته از این کارا نکرده‌ام؟

- به زحمت خونه‌شون را پیدا می‌کنیم. می‌ریم تو. می‌گه: من داشتم صبحانه می‌خوردم، یه چند دقیقه بشینید تا من صبحانه‌ام را بخورم!

- قربون این خنده‌هات برم که هیچ وقت زمان و مکان نمی‌شناسه! اگه بیاد دیگه اَخم و تَخمِ منم نمی‌تونه جلودارش بشه!

- می‌گفت: یه آسیابونی تو ورودی کاشون آسیاب آبی داشت. خیلی به صبر و حلم شهره بود. یه روز یکی می‌گه من کاری می‌کنم که این باباامروز از کوره در بره! شب میره و بالاتر از آسیاب، مسیر آب را عوض می‌کنه. صبح که میشه آسیابون میبینه آب قطع شده و آسیابش از کار افتاده. شروع می‌کنه تو مسیر آب میره بالا تا میرسه به یه جایی که میبینه یه نفر با بیل ایستاده و مسیر آب را منحرف کرده. تا یارو را میبینه میره جلو و میگه: «سلامٌ علیکم! خدا قوّت جوون! قربون دستت هر موقع بیابونت تَر شد، مسیر آب را عوض کن آسیاب ما هم کار کنه!!!» بعد هم راهشو میکشه و میره! یارو میبینه نخیر! این بابا حلمش بیشتر از این حرفاست!

- سیّد همهء ملاعین و ملعونات را لعنت کرد. یه چیزی را دقت کردی؟ این کاغذ را تا نکرد! چماه کرد!

- طرف هوشش خیلی خوب بود! من گفتم چی می‌خونم اما اون با اون سنّش از کجا می‌دونست رشتهء ما زیرمجموعه کشاورزیه؟

- به قراری،  3 ساعت می‌شینیم!

- برق می‌رود اما ما کماکان کار خود را می‌کنیم!

- ننه که امروز صبح شنگول بود! چی شد یهو کارش به بیمارستان کشید؟!

- چهار پنج تا خواهر که هیچ کدوم شوهر نکرده‏اند. بزرگه 40 سال و کوچیکه 23 سالشه! پدرشون فوت کرده و حالا اینا هم دارند همگی کار می‏کنند... خدا براشون اسباب خیر فراهم کنه...

- عکس‌ها خیلی خوشکل شده‌اند! آقآ ! میشه یکیشو بزارم تو وبلاگم بازدیدم بره بالا؟!

- چرا من نمی‌تونم کلاس بزارم؟ دیدی وقتی پرسید شما بلدید؟ چطوری جوابشو دادم؟ حالا هرکی دیگه بود یه کلاس ت... واسه خودش گذاشته بود!

- خیارها گندید! از بس که جا نداریم!

چند کلمه خودمانی:

بی صبری شخص را از هیچ رنجی نمی‌رهاند؛ بلکه رنج جدیدی برای از پا در آوردن شخص است!

در خلوت خیال:

تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر ... بر دو صد لشکر ظفر انگیزتر ! 

راز موفقیّت در ثبات قدم نهفته است...