- سرش باز درد می‌کرد وگرنه صبح می‌رفتیم.

- تا ظهر تو صف بانک هستم. بانک ملت بانک شما! دکتر احسانی را می‌بینم. میگه تازه از آمریکا اومدم. سراغ دکتر کرامت را می‌گیرم، میگه تازگی‌ها خبرشو ندارم.

- ظهر تا از آتلیه میام بیرون احساس بدی دارم. انگار چشمهای دختر چاقه واقعا شور بود.

- ناهار نمی تونم بخورم. انگار وضعم داره بدتر می‌شه. تا دم اذان. بعد هم می‌رم نماز و جلسه.

- همیشه قبل از جلسه به خودم میگم هیچی نمیگم اما باز تو جلسه بحث‌هایی میشه که می‌بینم اگه دفاع نکنم باره را آب می‌بره.

- حرف من و حاج قدیر یکی بود اما اون یه جور دیگه گفت.

- آخر جلسه اعتراض شد به خروج آقای میثمی! از جلسه. حاج آقا زود موضع گرفت و سرزنش کرد. تازگی ها که گذاشته‌اندش مدیراجرایی و داره مثل خر براشون پادویی می‌کنه حاج آقا بیشتر ازش دفاع می‌کنه.

- امان می‌گفت: صبح تا حالا دارم مثل خر راه می‌رم باز الان رسیده و نرسیده برای من نامه نوشته که اینکارو بکن اون کارو بکن. گفتم امان جان این آقا  حالتشه. عشقش اینه که نامه بنویسه و دستور بده و یه امضا بندازه زیرش! همه بچه‌ها اینو می‌دونن. همیشه هم بهش گفته اند.

- چشماش از خوشی ریاست برق می‌زد. این بشر هر موقع خوشحاله از تو چشاش پیداست، هر موقع هم ناراحته تمام حرکات و سکناتش داد می‌زنه.

- میگه: من که حلالش نمی‌کنم. خدا ازش نگذره، چقدر اذیتم کرد.

- فاکتورها را می‌دم به حاج رضا. باز مثل همیشه هر دوشون می‌گند چرا؟!

-  حاج آقا همه را دعوت می‌کنه بیاند تو نگهبانی که حرفای بی صاحب بزنن!حاج منصور قضیه کیش را گفت. حاج آقاداشت از خنده منفجر می‌شد. بعد هم گفتند: حرف بی صاحب تموم شد. پاشی بریم!

- دیدم انگار من زیادی قضیه را جدی گرفتم. یکی دیگه داره ریاستشو می‌کنه و یکی دیگه داره پولشو می‌گیره و اون یکی دیگه  داره کلاسش را می‌ذاره، ما شدیم کاسه داغ‌تر از آش.

چند کلمه خودمانی:

هر موقع با یکی حرف می‌زنی یا یکی داره با تو حرف می‌زنه تواضع و حجب را بزار کنار. صاف تو چشماش نگاه کن.چون اون قبل از اینکه به فکرش برسه تو از روی حجب و تواضع سرتو انداختی پایین داره به این فکر می‌کنه که تو چقدر به حرفاش بی اهمیتی یا تقصیر کاری که می‌ترسی نگات تو چشمش بیفته یا اینکه تو چقدر متکبری!

بعد از مدت‌ها یه شعر از صائب بخونیم:

در مقام حرف، بر لب مهر خاموشی زدن ... تیغ را زیر سپر در جنگ پنهان کردن است!