امشب تنهام.
چقدر روزها و هفته ها زود میگذره! چقدر حواسمون نیست. چقدر گم شدیم!
خیلی دلم واسه وبلاگ نویسی تنگ شده. فرصتشو ندارم. کامپیوترش را ندارم. اینترنتش را هم ندارم!
وقتم خیلی محدود شده. البته اگه این خواب لعنتی را کمش می کردم به خیلی از کارها می رسیدم اما اغلب از اداره که میام خسته ام.
کامپیوتر خودم را که علی صاحب شده. این کامپیوتر هم که اوضاعش اونقدر خرابه  که نمیتونه 2 تا صفحه را همزمان باز کنه!
اشتراک اینترنتی هم که کلی پول واسش داده بودم دود شده رفته هوا! شرکتش بسته و رفته. تلفنشون مسدوده و آدرسشون هم عوض شده! هرچی گشتم پیداشون نکردم. علی خیلی اصرار داره که ADSL   بخریم اما فعلا من به صلاح نمی دونم.
اینها چندتا از دلایلی بود که این همه مدت ما رو از نت و وبلاگ و نوشتن دور نگه داشته.

امشب تنهام.
نادر هم زنگ نزد که حداقل برم اونجا پیش بچه ها.
چند صفحه ای از برگ بید را مرور کردم. خیلی برام سخت بود. تحملش را نداشتم. بستمش. گفتم چه جور این همه را تحمل کردم. و تحمل کرد.
میبینی؟ همین الآن دارم حسرت می خورم که چرا تو این مدت خیلی از روزهای زندگیم اینجا ثبت نشد و همین الآن دارم خودمو لعنت می کنم که چرا خیلی از روزهای زندگیمو اینجا نوشتم.
امشب تنهام. مثل قدیما میمونه برام. همون بو و همون طعم را میده. حتی همین پیامکی که الان رسید! حتی نشستن جلوی مانیتور و نوشتن تخیلاتم هم همون حال و هوای خزان زده را داره.
به خودم میگم: من هر روز دارم زندگی می کنم. هر روز برای همان روز و برای روزهای بعد آن روز؛ دیگه چرا باید گهگاهی برگردم و روزهای گذشته ام را مرور کنم؟ من هر روز دارم زندگی می کنم و هر روز از زندگی ام لذت می برم؛ لزومی نداره برگردم و ببینم چی کشیدم که به اینجا رسیدم.ضمن اینکه هر روز مشکلات و سختی های خودش را هم داره.
اما بعضیا نظر دیگه ای دارند. به نظر اونا مرور گذشته لازمه. حتی مرور سختیهاش لذتبخشه.

چند کلمه خودمانی:
نمیدونم اینا چیه که دارم می نویسم؟! مطئنا تراوشات ذهنیه که اگه الآن نوشته نشه ممکنه چند لحظه دیگه اصلا وجود نداشته باشه. حتی ممکنه ارزش ثبت شدن در یک کاغذپاره را هم نداشته باشه چه برسه به صفحه وبلاگ! اما من امشب میذارمش اینجا. فقط از درد بی حوصلگی...

در خلوت خیال:

از عالم پرشور مجو گوهر راحت ... کاین بحر بجز موج خطر هیچ ندارد
آسوده درین غمکده از شورش ایام ... مستی است که از خویش خبر هیچ ندارد

«مولانا صائب»