همیشه وقتی یه فرصت جدیدی برای انسان پیش میاد و آدم بین دوراهی انجام دادن یا ندادن اون کار یا قرارگرفتن یا نگرفتن تو اون موقعیت گیرمی کنه، این تصمیمات لحظه‌ای است که باعث میشه آدم بعداً از کارش راضی باشه یا حسرت اینو بخوره که چرا انجامش نداده.
تو این زندگی چند روزه اغلب فرصت‌هایی پیش روی انسان قرار می‌گیره که با تجربه کردن اون‌ها، کلی چیز به دست میاره. حالا که فکرشو می‌کنم میبینم که «من» بیشتر این فرصت‌ها را ضایع کرده‌ام. حالا یا تصمیم اشتباه گرفته‌ام یا ترسیده‌ام و یا اصلا بهش فکر نکرده‌ام که بخوام اون لحظه تصمیم درستی بگیرم.
الان بیشتر به این فکر می‌کنم که آدم مگه چند بار به دنیا میاد؟ تازه توی همین یه باربه دنیا اومدنش مگه چند سال عمر می‌کنه؟ بعدشم یکی مثل من که تقریبا نصف اون سالهایی که قراره مهمون این کره خاکی باشه را هدر داده، دیگه چقدر فرصت برای ضایع کردن داره؟
شب قدر استادمون می‌گفت اگه قراره این دنیا را نشناخته ازش کوچ کنی اصلا برا چی اومدی؟

با صاحبدلان:

آن‌چنان کز رفتن گل، خار می‌ماند به جا ... از جوانی حسرت بسیار می‌ماند به جا

آهِ افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است ... آنچه از عمر سبکرفتار می‌ماند به جا