ناراحتم؟ اعصابم خورده؟ قراره دوباره مریض بشم؟ باشه اشکالی نداره. اما خوشحالم که همه حرفای خودم درست از آب دراومد. منم همینو می‌گفتم. امّا یادش رفته که خودش بود که اومد تو گوشم خوند:

تا کی توان به مصلحت عقلْ کار کرد؟ ... یکچند هم به مصلحت عشقْ کار کن!

پس دیدی من درست می‌گفتم؟ اما تو بیخود امیدواری می‌دادی؟

یعنی الآن یه نفس راحت می‌کشم که هیچ‌گونه تعهدی نسبت به هیچ‌کس ندارم.   خودمو گول می‌زنم؟ طوری نیست! دوست داشتن؟!!! دوست داشتن کیلویی چند؟!

چند کلمه خودمانی:
تعهد اصلی همون قرارداد سنگین مهر و موم شدهء ازدواجه که تا زیرشو امضا نکردی از هر قید و بندی آزادی. اما تا گفتی قَبِلْتُ دیگه نمی‌تونی بزنی زیرش. پس حقشه که قبلش خوب بشینی فکراتو بکنی که بعدا پشیمون نشی. چون این پشیمونی دیگه بعدش واقعا هیچ سودی نداره.

در خلوت خیال:

از وعده دروغ دل از دست می‌دهیم ... یوسف به سیمِ قلب زما می‌توان گرفت!