همه اینا رو گفتی که هرچی تو سرته را خالی کنی؟ باشه بزار اینجا هم بشه جایی برای بازگوییِ عقدههای فروخورده تو! اما من که میدونم چه مرگته! تو چون میبینی خودت هم آخر عاقبتی بهتر از این نداری داری اینجور بی تابی میکنی. اما خودت خوب میدونی که شرایط آدما با هم فرق داره. چرا الکی خودتو میذاری جای اون؟ میترسی؟ خوب خره اگه میخواستی بترسی که چرااومدی اصلا؟ تازه تو این همه مدت وقت داشتی بترسی و نترسیدی، حالا که به آخراش رسیده ترس برت داشته؟ اصلا مگه تو خودت نبودی که چند شب پیش از تجربههات براش گفتی و بهش هشدار دادی که اول بسنجه ببینه واقعا به درد ازدواج میخوره یا نه، بعد تصمیم بگیره؟ مگه خود تو نبودی که بهش گفتی مواظب باش تصمیم اشتباه نگیری یا کسی را مجبور به گرفتن تصمیم اشتباه نکنی؟ حالا چی شده که تو این قضیه خودت شدی کاسه داغ تر از آش؟ 180 درجه تغیر جهت فقط در عرض چند روز؟ نمیخواد بگی. نمیخواد. خودم میدونم که بااینکه از تو کوچیکتره، رو حرفای این یه حساب دیگهای باز کردی. اما قرار نشد قاضی هم بشیا. چون اون که همه چیو برای تو نمیگه. هرچیشو بشه میگه. قرار شد فقط گوش کنی و هرچیش به دردت خورد را استفاده کنی. برو دعا کن نرنجونده باشیش که اگه اینطور باشه تازه اول بدبختیاته. حیف نیست دوست به این خوبی رااینجوری از دست خودت برنجونی؟ حالا چه فکری در مورد تو میکنه؟ میدونم میگی اون فهمیدهتر از این حرفاست که تو رو درک نکنه. اما تو هم بایدمواظب رفتارت باشی. اگه روی دل برگشت، برگرداندن او مشکل استها!
در خلوت خیال:
آخرش همین که مزه عشق را چشیده خودش خیلیه.همین که یه ظرفی به نام عشق بوده که این بتونه توش پخته بشه خیلیه. هرچند زیباتر میبود اگه به وصل منجر میشد. اصل حرف تو شعرصائبه.
در خلوت خیال:
بی داغِ عشق، پختگی از دل طمع مدار ... خام است میوهای که خورَد آفتابْ کم
از وعدهء دروغ ، دلی شاد کن مرا ... هرچند تشنگی نشود از سرابْ کم