- یک شنبه امتحان دارم. قند 4 واحدی. خیلی سخته. هنوز هیچی نخوندم. صبح فقط یه کم جزوه‌اش را مرتب کرده‌ام!

- حاج اصغر زنگ زد. گفت: « این مداح دیشبیه که اصلا روضه نخوند. تا تو رفتی تمومش کرد. صدا زن‌ها در اومده. این به درد کار ما نمی‌خوره.» شرمنده‌اش شدم. زنگ زدم به رامک گفتم به جا حسینیه برو اونجا بخون.

- دیشب اس ام اس داده بودم، صبح جواب داد. بعضی وقت‌ها یه شعرایی می‌بینم، همینطور به ذهنم میاد برا یکی بفرستم!

- نگران رابطه‌شون نیستم. از دو جهت: یکی اینکه عاقل تر از اونیه که به کمک یا حتی نصیحت مثل منی نیاز داشته باشه. دوم اینکه یه موقع شائبه فضولی پیش نیاد. نگران خودشم. می‌ترسم این بین خودشو فدا کنه.

- داشتم با سید حرف می‌زدم که دو تا دختر رسیدند زدند وسط حرف ما. دیدم طولانی شد. گفتم سید من یخ زدم اگه نمیای برم؟ اومد و گفت همشون با هم رفیقند. تا یکی تو خوابگاه دخترا آب می‌خوره تو خوابگاه ما همه می‌فهمند! اونوقت این دختره حالا اومده برا من ننه من غریبم بازی در میاره. فکر می‌کنه من نمی‌دونم! گفتم سید! ساده ای تو؟ این تو رو می‌خواد! روش نمیشه بگه. چند بار دیده‌ام چه‌طوری نگات می‌کنه. فکر کرده چون خودش چادریه و تو هم بچه مذهبی و خوشکل و خوش تیپ یه جور می‌تونه خرت کنه! امانمی‌دونه گنده‌تر از اون تو این یکساله نتونستند مخ تو را بزنند! حالا این ترم اولی اومده داره اینجوری نقش بازی می‌کنه!

- می‌گفت:  پسره شمالی بوده، همسایشون بوده، دانشجو بوده، خیلی همو دوست داشتند! اما پسره هیچ تلاشی برای ازدواج با این نمی‌کنه و میگه مامانم گفته بایداز شهر خودمون زن بگیری!  درسش که تموم میشه میره شمال. بلافاصله زن میگیره. زنگ میزنه به دختره که برای مراسم عقدمون گز اصفهان بفرست! این هم میره کلی پول خرج می‌کنه، گز می‌خره می‌فرسته براش. خواهر پسره زنگ می‌زنه میگه: تو بیخود کردی که گز فرستادی! می‌خوای زندگی اینو از هم بپاشونی؟ دیگه پاتو از تو زندگی اینا بکش بیرون... خلاصه الآن پسره یه بچه هم داره اما گاهی زنگ می‌زنه به دختره. دختره هم هنوز ازدواج نکرده. به نظر تو کارشون درسته؟! گفتم: «والا نمی‌دونم چی بگم. اما به نظرم پسره داره نامردی می‌کنه. خودش به سر و سامون رسیده و هنوز داره بااین طفل معصوم بازی می‌کنه. حالااگه سالی یه بار زنگ می‌زدند حال همو بپرسند می‌شد گذاشت پای رفاقت. اما اسم اینو  چی میشه گذاشت؟»

- داشتم جزوه آزمایشگاه قند را زیراکس می‌کردم که اس ام اس داد. خوشحال شدم. یاد دیشب افتادم که به خودم گفتم کاش می‌شد یه زنگی بزنم حالشو بپرسم.

- من فکر می‌کردم تازگی‌ها یه چیزی پیش اومده، وقتی گفت قضیه سه چهار ماهه اینجوره، کلا به هم ریختم. گفتم چقدر این بشر تحملش بالاست.

- بعضی حرفاش برام خیلی آشناست، ناخودآگاه خودمو میذارم تو همون موقعیتی که داشتم مثلا مصلحت سنجی می‌کردم، ولی در اصل داشتم بدجنسی می‌کردم و همش به فکر خودم بودم. اینجور مواقع می‌خوام یه چیزایی بگم ولی حرفمو قورت میدم.

- گفتم من انواع و اقسام رابطه‌ها را دیده‌ام، ولی این رابطه شما خیلی برام عجیبه. پیش خودم گفتم حتما علتش اینه که من خیلی چیزها را که نمی‌دونم تازه من اون طرف را هم نمیشناسم، فقط یه شناخت جزئی از این یکی دارم.

- وقتی گفت حتی رییس دانشگاه هم وقتی منو میبینه یا زنگ می‌زنم می‌پرسه قضیه شما دو تا چی شد؟ مخم هنگ کرد. اصلا فکرشم نمی‌کردم تا این حد پیشرفته بوده باشه. آخه تو شهر ما اصلا اینجور کارها معنی نداره که بیای اسم رو یکی بزاری و بعد بی به سلامت؟! بعدا که فکر می‌کردم به یاد یکی از بچه‌های کلاس افتادم که سال اول می‌خواست بره خواستگاری یکی از دخترا و اومد به من گفت. بهش گفتم: فلانی! تا قضیه قطعی نشده به کس دیگه‌ای نگو. چون الکی الکی داری اسم می‌ذاری رو دختر مردم. اگه نشد چی؟ نمی‌گن طرف اومد دختره را خر کرد، یه مدت باهاش پلکید، بعد هم رفت یکی دیگه را گرفت؟ بالاخره این بعد تو هم قراره خواستگار داشته باشه. اگه قرار باشه همه بفهمند، بعدیا در موردش چی می‌گن؟ گوش کرد. رفتند یه مدت باهم. هیشکی هم نمی‌دونست. یه روز اومد گفت: برگ بید تو راست می‌گفتی! خوبه کسی خبر دار نشد!این دختره اصلا به درد من نمی‌خوره.

- مامان از نماز بر می‌گشت که منو دیده بود. گفت با کی حرف می‌زدی یه ساعت؟ گفتم یکی از دوستان. گفت: بله! از طرز صحبتت معلوم بود اینترنتیه!

- خدارا شکر اصفهان برف نیومده! برف قشنگه ها اما یخ‌بندان بعدش زجر آوره. مامان میگه تو کارهای خدا فوضولی نکن. من می‌گم: خدا را شکر برفاش جاهای دیگه میاد، یخبندانش را بقیه می‌کشند، آبشو ما می‌خوریم!

- رفتیم بنر را گرفتیم. زیاد جالب نشده. حیف شد.

- اس ام اس داده: برات یه چیزایی نوشته‌ام. کجا بزارم؟ میری بخونی؟ اصلا بزارم یا نه؟ گفتم بزار همونجا تو خصوصیا. می‌خونم.

- اس ام اس دادم: اگه بر نمی‌داری همه رفیقاتو بیاری، امشب شام میدیم. پاشو بیا حسینیه! اومد. با همه رفیقاش! تازه بعدش اس ام اس داده : ما غریب کش شدیم! به ما کم دادند تازه بدون دوغ!

- مرتیکه گنده با این سنش خجالت نمی‌کشه. خودش بیست سی ساله با این یارو دشمنه، حالا رفته پیش این یارو و گفته برگ بید نمی‌خواست تو دیشب بخونی! مامان میگه فردا برو روبرو کن. گفتم بی خیال. هر کی آب عملشو می‌خوره! (ما تا حالا می‌گفتیم هرکی نون قلبشو می‌خوره امروز این جمله را یاد گرفتیم: هر کی آب عملشومی‌خوره!)

- نماز مغرب را خونده بودیم که اس ام اس داد: لطفا یه التماس دعای جانانه!... دعا کردم البته اگه آبرویی مونده باشه...

- شیطان باز امشب زنگ زد. نمی‌دونم چرا ایام عزاداری که میشه پیداش میشه. اون بار هم دهه فاطمیه بود که زنگ زد. به چه دردسری رفتم حرم امام رضا و دکش کردم، باز حالا تو ایام عزاداری سیدالشهدا پیداش شده. (خدایا لازمه اینجور سخت امتحانم کنی؟ من هم طاقتم محدوده. تو کمکم کن. یه وقت دیدی شیطان منو برد با خودشو...)

- به مامان گفتم: میبینی چه رفیقای خوبی دارم؟ اگه نیومده بودند تا صبح هم تموم نمیشد. باز بگو چرامیری خونه نادر! (خدا خیرشون بده. بی هیچ حرفی تا گفتم، پا شدند اومدند. به خدا اگه خود من بودم  و اونا می‌گفتند نمی‌رفتم. شرمنده شونم.)

چند کلمه خودمانی:
رابطه ابدی به معنای ادامه یافتن یک رابطه به شکل فعلی، یک حرف مزخرف است. رابطه‌ها در طول زمان تغیر پذیرند تا آنجا که همین عامل یعنی زمان، مهمترین رکن پیشبرد و تغیر و تکامل یک رابطه است. حال زمان ممکن است این رابطه را به وصال ختم کند و یا نه ممکن است آن را به جدایی خاتمه دهد. اما مهم همان «ختم رابطه» است. اینکه کسی بخواهد در برابر این پیشرفت مقاومت کند و یک رابطه را برای همیشه به همین منوال فعلی برای «خودش» نگه دارد سخت در اشتباه است. مگر آنکه بتواند زمان را متوقف کند!
 برقرای یک رابطه سالم زمانی امکان پذیر می‌شود که طرفین درک درستی از زمان‌بندی داشته باشند. اگر طرفین به این زمان‌بندی واقف باشند و رابطه خود را متناسب با آن پیش ببرند می‌توان به آینده آن رابطه امیدوار بود. اما اگر یکی از طرفین فکرکند که تا ابد چنین رابطه‌ای ادامه خواهد داشت، زمانی است که عشق برای او مرده‌است. او به نیاز خود می‌اندیشد و همین باعث می‌شود که برای نگه‌داشتن طرف، فریبکاری کند. در اینگونه موارد اغلب طرفی که نگه‌داشته شده متضرر می‌شود. چرا که به اجبار با زمان پیش نرفته و در همان حال قبلی میان زمین و آسمان در نوعی بلاتکلیفی سرگردان است.

در خلوت خیال:

نظر به شاخ بلند است مرغِ وحشی را ... تلاشِ دار کند هر سری که سودایی است