- گفت: دیگه از این عکس‌ها ندارم. منم دیدم عکسش قشنگه، ترسیدم از دست بره، شمارشو یادداشت کردم. یحتمل نگاتیواش (negative) پیش اون عکاسیه هست! (خداییش خودت به این فکرها هستی؟!)

- چه مامان بزرگ با حالی! حرفاش حرف نداشت!

- اون مثال پرتقاله زیاد جالب نبودها! هر کی دیگه بود بدش اومده بود. (ملت اینجور جاها دنبال یه همچین حرفایی می‌گردند که یه حرف و حدیث مفصل درست کنند! خوبه ما اینجوری نیستیم!)

- دوست ندارم کسی از نوشته‌هام برداشت اشتباه کنه. شاید دلیل بعضی توضیحاتی که بعضی وقت‌ها میدم همینه! (کیفیتش مهمه. نه کمیتش!)

- نوشته ستاره سهیل شدی؟ (نمیدونم چرا زیاد با سهیل حال نمی‌کنم هرچند از سهیلا خوشم میاد!)

- یه لحظه داشت اشکم در میومد. نه به خاطر اینکه یه ذره بریم این طرف اون طرف‌ترها، به خاطر بعدا! ترسیدم.گفته بودم یا به کاری واردنمیشم یا اگر وارد شدم محکم و با اراده وارد میشم. الآن محکمم. بااراده‌ام. اما الان نقص دارم. کم دارم. می‌ترسم همین نقصم زمینم بزنه... (چند دقیقه‌ای که به این چیزا فکر می‌کردم اصلا یادم رفت کجام! هیچ صدایی هم نمیشنیدم! آخرش حسین آقا بود که صدام کرد و از این خیالات آوردم بیرون. ترسیدم نکنه ترشدن چشمامو دیده باشه...)

- اومد سیم کارت اعتباریشو گرفت، رفت. (میگم اصلا کار نداد. باورش نمیشه. می‌ترسه دوست دختراش زنگ زده باشند و ...)

- همش فکر می‌کنم این بار خیلی سنگینه. می ترسم له بشم!

- خنگول جان! چقدر بگم دروغ نگو؟ حداقل یه دروغی بگو که یادت بمونه! حداقل یه دروغی بگو که بتونی یه ذره نقشش را بازی کنی! رفتی گفتی غدّه تو سرمه؟ حالا من چیکار میتونم برات بکنم؟ (تو هیچ ترسی از دروغ گفتن نداری؟ یادته اون روز گفتی که بابام تصادف کرده همون اتفاق افتاد. خاک بر سرت. بزار حالا هم یه غده تو اون کلهء پوکت در بیاد راحت شیم از دستت!)

- به مامان گفتم که پسر خاله چه اس ام اسی داده. ناراحت شد. رفت. اما باز برگشت گفت: این عقل درست و حسابی نداره. حسود هم که هست. یه کم باهاش تا کن ببینیم چی میشه. (فکرکرده من ازش می‌ترسم؟ من دهن این دو تا رو سرویس می‌کنم. حالا میبینی.)

- سرِ بابا می‌ترسم .این قضیه‌ی اخیرهم شد قوز بالاقوز. (دیدی گفت: یادمه شما خیلی جوون تر از ما بودی؟ دیدی حالا چی شده؟)

- اومده تهدیدکرده که به کریمی می‌گم؟ فکر کرده من از کریمی می‌ترسم؟ تو شاید بترسی اما بدون اگه سر و کار من با این کریمی بیفته پته‌اش را میریزم رو آب. (تو هم خیلی ساده‌ای‌ها. خوب خودت یه جوابی بهش بده. حتما باید بیای ذهن منم مشغول کنی؟)

- مامان اومده میگه چته؟ این حرفا همیشه بوده. (نمی‌تونم بهش بگم که: این چیزا که مساله‌ای نیست. ناراحتی من از یه چیز دیگه‌است. من می‌ترسم.)

- نمی‌خوای یه کم باهام حرف بزنی؟ دیشب تا حالا داشتم از ترس می‌لرزیدم! یه موقع دیدی از دست رفتم‌ها!

چند کلمه خودمانی:

ناز کم کن! می دونی که من چقدر خوددار هستم، اما می‌ترسم این ناز کردن‌های تو کم کم کار دستم بده‌ها...

در خلوت خیال:

ترسم که شیوه های هوس آفرین تو ... سازد نیازمند دل بی نیاز را!