ارسال
شده توسط برگ بید در 87/1/15 12:16 صبح
به حرف امروزت فکر می کردم که گفتی: «دیدی حق با من بود؟! به کسی نگو، اینها ظرفیتش را ندارند، مسخره میکنند.»
...
دیوان حافظِ حمید دم دستم بود، این آمد:
در نظر بازی ما بیخبران حیرانند ... من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطهء پرگار وجودند ولی ... عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوهگاه رخ او دیدهء من تنها نیست ... ماه و خورشید همین آینه میگردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا ... ما همه بنده و این قوم خداوندانند!
پ.ن: این جناب حافظ هم بعضی وقتها بدجور با دل آدم بازی میکند؛ انگار باید کمکم یک دیوان حافظ هم بخرم بگذارم کنار دیوان صائبم!