- پیاده روی خوبی بود. هرچند امیدوار بودم شروع خوبی باشه، اما انگار دوامی نداشت!

- تجربه ثابت کرده که اگر برای امتحانی 10 روز هم وقت بگذارند، من فقط روز آخر مطالعه می‌کنم!

- باز دوباره بحث یه جا رفتن شد و اینجوری به آدم میگید؟ مگه من از دیروز به شماها اطلاع ندادم که برنامه امروز چیه؟ پس اولا نمیشد زودتر بگید برنامه‌تون چیه؟ ثانیا شما که میدونید برنامه ما چیه و چقدر از وقت ما رو میگیره چه جوری و بر حسب چه حساب کتابی واسه خودتون برنامه میریزید؟ ثالثا: شما که دارید میبینید چه جوریاست، پس این همه اصرار واسه چیه؟! (اگه اشتباه میگم، بگو اشتباه میگی)

- 20 روزه دارم در این مورد باهاش مشورت می‌کنم، حالا دم آخری همه چیز یادش رفته. خوبه همیشه گفته‌ام قبلا همه چیز باید هماهنگ باشه!

- شما خودتون گلید!

- اگه میگم شیرینی نخور، نمک نخور، روغن نخور، اولا فقط به خاطر سلامتی خودته، ثانیا به خاطر اینه که کم کم باید رژیم غذاییتو تغییر بدی. (فکر می‌کنم این حق راداشته باشم که بهت بگم چی بخور چی نخور! به عبارت بهتر فکر می‌کنم این حق راداشته باشم که بخوام هرچی من دوست دارم تو هم بخوری و هر چی من بدم میاد تو هم نخوری!!!)

- وقتی می‌گم بخور، بخور! من یه چیزی می‌دونم که میگم بخور! اینجا که اونجا نیست که تعارف کنی. اینجا فرق می‌کنه. ندیدی چطوری نگاه می‌کرد؟!

- همیشه گفته‌ام: حرف این دختر بسیجی مسیجی‌ها رو که اصلا نزن! حالم از همشون به هم می‌خوره. صد رحمت به اون مانتویی ها... دختر یا باید چادر سرش نکنه، یا اگه چادر سرش کرد آدم وار سرش کنه. یعنی چی که چادر را بندازه رو دوشش یا یه دستش با نصف بدنش از چادر بیرون باشه یا اینکه سه ثانیه یه بار به بهانهء مرتب کردن چادرش تو دلشو باز کنه؟ اصلا همون بهتر که سرش نکنه. این‌ها اصلا بی احترامیه به چادره...

- ببین حاج آقا! اگه تو و اون حج رضا بخواهید به این رفتارهاتون ادامه بدید دیگه اثری از من و دار و دسته‌ام تو مجتمع نمی‌بینیدها! حالا ببین کی گفتم... اونوقت دیگه فایده نداره که بیای و ...

- دیدی ابولی باز چطور چراغ عقلشو خاموش کرد و گاراژ دهانشو باز کرد؟ همین حرفاست که آدم را ناراحت می‌کنه دیگه. حالا باز شما بگید تو هیچی نگو... آخه هرچی هم هیچی نگم که پر رو تر میشه...

- وسط کوچه ایستادم تا همیشه یادت بمونه. اما وقتی اینجوری از اون یارو یادمی‌کنی خوب آدم همین فکرها به سرش می‌زنه دیگه. اصلا کله بابای اون بی شعور...

- وقتی علامت تعجب می‌ذارم یعنی حرفم علاوه بر تعجب، بار معنایی طنز هم داره!!! تازه همون علامت تعجبه کار :D را هم انجام می‌ده!

- چقدر بده آدم تو یه جمعی نشسته باشه و ناراحت هم باشه اما مجبور باشه مرتب لبخند‌های تصنّعی تحویل ملت بده که مبادا کسی بویی ببره اون ناراحته!

- میام تو خونه. از شدت ناراحتی دارم منفجر میشم. اما مجبورم با صدای بلند شعر بخونم که مبادا کسی بفهمه! بااین وجود مامان میاد کنارم میشینه و میگه: تو چته؟!

- حقّ ترکیه بود. حالم به هم می‌خوره از آلمان. بیشتر از آلمان، حالم به هم می‌خوره از بالاک!

- میگم بیا عوضش کن، میگه نه نمی‌خواد! آخرش یکی دیگه باید بیاد اول یه طعنه به من بزنه بعد هم به اون بگه بیا عوضش کن. این وسط فقط آبروی منه که میره. در حقیقت این منم که ضایع میشم!

- میگم بیا چای بخور، میگه نه نمی‌خوام! آخرش یکی دیگه باید بیاد اول یه طعنه به من بزنه بعد هم به اون بگه بیا چای بخور. این وسط فقط آبروی منه که میره. در حقیقت این منم که ضایع میشم!

- اگه اونا می‌دونستند وقتی که از ماشین پیاده میشدند، من داشتم چه فشاری را تحمل می‌کردم، اینجور بهم طعنه نمیزدند!

- سخنرانی آقا را دیدی تو جمع کارکنان قوه قضائیه؟ جا داشت آدم بشینه اشک بریزه...یه جاش دیدی آقا چی گفت؟ گفت اون نامهء من مال سال 80 بود اما هنوز هم اگر بنا باشه توصیه ای به قوه قضاییه داشته باشیم مفاد همون نامه است!!! این یعنی چی؟ (می ترسم یه چیز بار این قوه قضاییه کنم فردا به اتهام براندازی بگیرن چوب نیمه سوخته تو جریانمون کنند... پس هیس...)

- بابات داشت فوتبال می‌دید؟ هان؟؟؟ آخه  دیگه چی بگم من؟

- صادق می‌گفت با بابام رفتیم خونه برادر وزیر ... گفت آقا صادق اگه یه لیسانس پیزوری داشتی دستت را یه جایی بند می‌کردم که تا هفت نسلت بخورند و بخوابند! (باز هم من هیس...)

- ناراحت میشه و طبق معمول نمی‌تونه ناراحتیشو پنهان کنه. اما این بار دیگه صبر نمی‌کنه تا ناراحتیش فروکش کنه و بعد بشینند در مورد قضیه حرف بزنند تا حل بشه و بعد هم در عرض دو دقیقه همه چیز را فراموش کنه. این بار بر عکس همیشه هیچی نمیگه و راهشو میگیره و میره. این کارو میکنه شاید چون میبینه زیادی داره کوتاه میاد. این کارو میکنه شاید چون قبلا اشتباه می‌کرده که موضوع را کش نمی‌داده‌. این کارو می‌کنه چون واقعا تحمل این همه فشار عصبی را نداره. (بالاخره هر کسی آستانهء تحملی داره. اگه از اون آستانه رد کنه شایددیگه مهار کردنی نباشه...)

- نمی‌دونی وقتی میای اینجا میشینی من صفحه را می‌بندم و دیگه چیزی نمی‌نویسم؟! پس خواهشا اینقدر نشین اینجا و بگو پاشو پاشو پاشو فردا امتحان داری. من اعصاب ندارم. تا هم ننویسم آروم نمی‌شم. پس خواهشا پاشو برو راحتم بزار.

چند کلمه خودمانی:

من خیلی خرم! میشم مصداق همین شعر صائب. بعضی وقت‌ها رو حساب رفاقت به دوستان تذکر می‌دم، اما نتیجه عکس میده چون هم طرف بدش میاد هم سریع به فکر تلافی کردن بر میاد. یعنی به جای اینکه یه کم فکر کنه و ببینه آیا این انتقاد درست بوده یا نه، سریع می‌خواد یه جوری پاسخ بده...

در خلوت خیال:

به حرف هیچ کس انگشت اعتراض منه ... که مستفید شوداز تو و عدو گردد

«صائب»

دلقک ها هم ناراحت می‌شوند!