ارسال
شده توسط برگ بید در 87/4/22 12:56 صبح
گر بدانی چقَدَر تشنهء دیدار توام ... خواهی آمد عرق آلود به آغوش مرا
شبِ زلفِ سیه افسانهء خوابم شده بود ... ساخت بیدار دل آن صبحِ بناگوش مرا
جدای از اینکه این ابیات صائب وصفالحال همیشگی من بوده و هست، عنوان این پست یادگار خاطرهای است که هیچ گاه فراموشم نخواهد شد؛ خاطرهء امروز!