- صبح رفتم پارچه‌ها را از اشک قلم گرفتم. تا عصر هیشکی نزده بود. بعد از نماز به کمک رضا زدیم. (حالم به هم می‌خوره از آدمایی که با اون همه ادعاشون کاری را قبول می‌کنند و انجام نمی‌دند. البته عادت شده. چون همیشه همینطوره.)
- یک ساعتی با تلفن باهاش صحبت کردم. برای اولین بار نتونستم بفهمم این رفتار و حرکاتش معنیش چیه. گاهی دراوج بدجنسی و گاهی در اوج سادگی. آخرش درسته به خوبی و خوشی قطع کردم اما چیزی دستگیرم نشد. درست عین اینکه داره یه بچه را گول می‌زنه. (احتمالا پای یه نفر دیگه در میونه! یعنی کیه که پشت سر من حرف زده؟ شاید هم داره منو می‌سنجه؟ هر چند به پایداری روابطم اهمیت فوق‌العاده‌ای میدم اما به هر حال این رابطه برای من تموم شده‌است. سعی می‌کنم دیگه بهش فکر نکنم. آخه چقدر خودمو کوچک کنم؟ ظرفیت منم حدی داره.  ببین رفیق! هرکی اومده پشت سر من به تو حرف زده بدون به رفاقتمون حسودیش میشده. اصلا دارم تعجب میکنم از این همه بچه بازی. زشته به خدا دو تا آدم گنده. تازه تو که بزرگتر از من هم هستی.)
- امشب نشد بریم خونه نادر!
(میگه
خونه نادر احتمالا مجتمع تفر یحی رفاهی نیست ؟؟  وای که چقدر به خاطر این حرف خندیدم!)
- این پسر خاله هم عجب گیریه‌ها. هی زنگ می‌زنه، اس ام اس میده که چه خبر؟! فکر کرده من اینجا نشستم زاغ سیاه اینا رو چوب می‌زنم. (رفتار این یکی هم بعد از اون قضیه عجیب شده. باید یه تفکر روانشناسانه روش داشته باشم..)  بیچاره تو کف مونده چرا من هیچی از اون قضیه بهش نگفتم. میدونم به این راحتیا بی خیال نمیشه. دردسر درست نکنه خیلیله...)
- جلسه نظارت از شورای حوزه بود. همه کارها آماری. همه کارها کاغذ بازی. مصطفی جرات کرد و چند کلمه‌ای اعتراض کرد. همه ترسیده بودند و تعجب کرده‌بودند که این می‌فهمه به چه سیستمی داره اعتراض می‌کنه؟
- سلمان زنگ زد. فردا دوباره داره میره مسافرت. خوش به حالش. خوشش باشه.
چند کلمه خودمانی:

من به شوخی یه چیزی نوشتم. در پی کشف یا حتی اثبات چیزی هم نبودم. شاید فقط خواستم به این حرفش که گفته: « اگه جناب ... ما رو نمیزنه» یه واکنشی نشون داده باشم. اما انگار بد برداشت شده. صاحابش که برداشته در جوابم نوشته « چه ربطی داره؟؟آدم ها میتونند پاک باشن ولی یه شخصیت یا یک عقیده رو قبول نداشته باشن» هر کی ندونه و این جواب رو بخونه فکر می‌کنه من برداشتم نوشته‌ام چون شما فلانی را قبول ندارید پس ناپاکید! خودش هم که یه پیام خصوصی داده. من اولش تعجب کردم. دروغ نگم بعدش هم یه کم ناراحت شدم. آخه من اصلا قصدم چیز دیگه‌ای بود اما این‌ها چی برداشت کرده‌اند؟!!! من اگر می‌خواستم در مورد مسائل سیاسی بحثی بکنم تو این همه مدت حداقل اشاره‌ای کرده بودم. من خنگ که نیستم. همینکه برای پست‌های سیاسی من نظر نمیده، همینکه تو وبلاگش چند تا مطلب متضاد باعقاید من، مثل « شب مردی با عبای شکلاتی» را لینک داده، و بسیاری از شواهد دیگه نشون دهنده خط و مشی سیاسی ایشون بود اما خداییش ما این همه حرف زدیم، من اصلا بهش گفتم چرا تو از فلانی طرفداری می‌کنی؟ چون اصلا ربطی به من نداره. اصلا قرار هم نبوده در این گونه موارد دخالتی بکنم. پس حالا هم مثل قبل. من نخواستم بگویم چرا شماها از فلانی طرفداری نمی‌کنید. ضمن اینکه آخر حرفم اون همه احساس پاک و قشنگ را تحسین کرده‌ام. آخه اگه یکی بخواد در اینگونه موارد به کسی چیزی بگه میاد میگه چه احساسات پاکی دارید شماها؟! احتمالا اشکال از خودمه که هیچ وقت بلد نبوده‌ام از این شکلک‌ها و صورتک‌ها در نوشته‌هام استفاده کنم! خودش ماشالله اس ام اس هاش پره از این شکلک هاست اما خوب ما چیکار کنیم که بلدنیستیم؟ ما همه حالات تعجب، طنز، خنده و... را باعلامت تعجب نشون میدیم! توی اون کامنتم هم که پر بود از علامت تعجب! اصلا کاش کامنت‌دونی یه جوری میشد که آدم می‌تونست لحن صحبتش را هم بفهمونه. مثلا کامنت صوتی! اونوقت مطمئنم که می‌فهمیدند من شوخی کرده‌ام. (دوستانی که با من اردو جنوب بودند خوب می‌فهمند چی میگم!)
در خلوت خیال:

به حرف هیچ کس انگشت اعتراض منه ... که مستفید شود از تو و عدو گردد

 

پ.ن: تو رو خدا ببخشید که این چیزها را اینجا نوشتم. از صبح تا حالا ذهنم مشغول این قضیه بوده. هضمش برام مشکل بود. قرار هم بوده چیزهایی که در طول روز حجم عمده‌ای از ذهنم را اشغال می‌کنه اینجا بنویسم. امروز هزار بار این حرف‌ها را با خودم مرور کرده‌ام. اگر نمی‌نوشتم احتمالا امشب تا صبح هم وضع به همین منوال می‌گذشت. هرچند توضیح دادم اما باز هم به خاطر اون کامنت عذر خواهی می‌کنم.