- دختر قمیه کم مونده بود باز گریهاش بگیره. اولش که اون اس ام اسها را میداد خوشحال بودم که داره تنبیه میشه، بعد که اینجوری حرف زد به حالش غصهام شد، اماامشب که باز این اس ام اسها را داد به خودم گفتم حقّشه که اون پسره هر چی از دهنش در میاد بهش بگه.
- دختره رفته برا خودش یه عشق یه طرفه ساخته، حالا که بعد از 9 ماه فهمیده پسره ازدواج کرده، همهء وجودش شده پر از نفرت. این در حالیه که طی این 9 ماه فقط یک بار با هم تماس تلفنی داشتهاند. قبل از اون هم شاید سال قبلش یکی دو بار اتفاقی یا برای انجام یک کار اداری همدیگه را دیدهاند! این خودش از این پسره خوشش اومده و دورادور واسه خودش عشقشو میکرده! رفیقاش هم کم و بیش میدونستهاند که این دختره این پسره را میخواد!
- والله آدم بعضی وقتها از کارای این دختر جماعت شاخ در میاره. یکی نیست بهش بگه اصلا تو به چه حقی رفتی تو ذهن خودت یه رابطهء خیالی ساختی که حالا که به بن بست خورده بخواهی تلافی کنی؟! اصلا تو حقِّ این کار رانداشتی. حالا هم حق نداری همچین کنی!
- تازه! اصلا جرات نکرده یه بار بیاد حرف دلش را بزنه که قضیه روشن بشه! فکر کرده مثلا با چندتا قر و اطفار، پسره خودش میفهمه! یکی نیست بگه آخه تو که حتی جرات زدن حرفت را نداشتی الآن چی میگی؟
- البته پسره اونقدر باهوشه که من شرط میبندم همون اول فهمیده بوده، وقتی بهش گفتم، اینجور گفت که: همیشه صبر کرده ببینه این مسخره بازیا کی تموم میشه یا حد اقل آیا دختره میاد یه حرفی بزنه یا نه! وقتی بهش گفتم تو یه تشری میومدی گفت: من که اصلا این بابا را نمیدیدم. بعدشم چیکار میکردم؟ میرفتم میگفتم عاشقِ من نباش؟!!!
- دختره از یه خانوادهء مذهبی پاشده اومده دانشگاه، تو شهر غریب! حالا با جوّ آلودهء دانشگاه روبرو شده. از طرفی چهارتا دختر هرزه هم باهاش هم خونه شدهاند. گیر کرده بین آموزههای 20 سالهء خوانوادش و هجمههای محیط جدید. خواسته مثلا هر دو را حفظ کنه. از راه همون دین و مذهب وارد شده که مثلا وجدان خودش آسوده باشه. اصل قضیه اینه.
* یادآوری میکنم: اینجا وبلاگ من است، من اختیار دار آنم و هرچه بخواهم در آن مینویسم.