- روز شهادت امام رضا(ع) بهم زنگ میزنند و دعوتم میکنند امام رضا(ع). کاش لایق باشیم و قسمت بشه که بریم.
- شب آخر بود. نیت کردم و آخرین ظرفهای روضه امام حسین را با دستای خودم شستم.
- رفتیم باغهای اطراف را دیدیم و بعد هم نهار. هم باغهاش خوب بود و هم ناهارش! (روز تولد قشنگ گذشت.)
- مثل خرس گنده اومده نشسته اونجا و یه سلام تو دهنش نیست! تازه رفته به باباش گفته اسم مغازه تازشو بزاره عمو نوروز! (اَه اَه ! چقدر این دختره بی تربیت و بد سلیقهاست؟)
- من کمرم درد گرفت. دیگه خواهشا منو ننداز جلو!
- طبق تحقیقات بنده که هیچ محققی تا به حال اصلا به ذهنش هم نرسیده، نشستن زیاد روبروی مانیتور کامپیوتر روی پوست صورت اثرات جانبی بدی داره.
- برای مهدی غصهام شد. شنیده بودم نشسته کنج خونه و تکون نمیخوره. نه سر کار میره و نه با خانوادش رابطه خوبی داره. یه روز هم باباش یه نامه نوشته بود که داد دست استاد. خوندمش. در مورد مهدی بود. چند شب پیش هم داداشش ازم خواست برم ببینمش شاید اثر کرد. رفتم سراغش. یه کم چاقتر شده بود. اما خیلی از بین رفته بود. پیر شده بود. موهای کف سرش هم ریخته بود.غصهام شد. نشوندمش تو ماشین و آوردمش تو کانون. اولش حرف نمیزد. هیچی نمیگفت. همش یه چیزی از رو میز من بر میداشت و باهاش بازی میکرد. غصهام شد. منم کم کم سکوت کردم. بعد آروم آروم شروع کرد به حرف زدن. اما چه فایدهای؟ باز رفت سر همون افکار قدیمی. باورم نمیشد، همه حرفاش کپی حرفای هفت هشت سال پیش یاسر بود. گاهی عصبانی میشد و داد میزد. دستاش میلرزید و حرف میزد. غصهام شد. چند بار به طور منطقی براش توضیح دادم. تو کتش نمیرفت. جواب منطقی برا حرفام نداشت. اگه میدید که جواب غیر منطقی هم نداره میگفت: تو قلمبه سلمبه حرف میزنی. من نمیفهمم چی میگی. وقتی به زبون خودش براش توضیح میدادم و اشتباهاتش را میگفتم در جواب میگفت: حالا من یه چیزی گفتم، تو چرا تو حرفام نکته سنجی میکنی و ایراد میگیری؟! غصهام شد. دیدم فایدهای نداره. نشوندمش تو ماشین و اومدم در خونشون. ازش خواستم بیاد تو کانون، هم برای خودش خوبه هم ما به کمکش نیاز داریم. جوابمو نداد و پیاده شد. خداحافظی کردم، حتی جواب خداحافظیم را هم نداد. غصهام شد. دیدم افکار متحجرانه یاسر تو تموم وجودش رسوخ کرده. پیش خودم فکر کردم مگه آدم چطوری یکیو گمراه میکنه؟ لعنت فرستادم به این یاسر. لعنت.
هر گاه میخواهی با کسی دوستی کنی بیش از همه چیز ببین که فهم او در چه اندازه است؟نیک و بد را در چه میداند؟ افتخار و اهانت را در چه میشمارد و نیکی و بدبختی او در چه چیز است؟
«مارک اورل»