ارسال
شده توسط برگ بید در 89/11/16 10:59 عصر
- دیشب تا ساعت 2:30 بامداد داشتم پاورپوینت آماده می کردم!
- امروز کشاورز نمیذاشت من برم. حتی پمفلتها را هم زورش میومد بده. تا اینکه دکتر گفت و دیگه چاره ای نداشت.
- صحبت کردن واسه یه عده دختر دبیرستانی شیطون کار چندان ساده ای نیست!
- گفتند فردا هم بیا. گفتم نمیتونم. یعنی نمیذارند. گفتند میایم صحبت می کنیم.
- میگه وبلاگت غم داره. یه کم شادش کن...
- میگم: این غم با من عجینه... تو شاد باش.
خوش آن که از دو جهان گوشهء غمی دارد ... همیشه سر به گریبان ماتمی دارد
تو مرد صحبت دل نیستی، چه میدانی ... که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد
هزار جان مقدس فدای تیغ تو باد ... که در گشایش دلها عجب دمی دارد!
تو محو عالم فکر خودی، نمیدانی ... که فکر صائب ما نیز عالمی دارد