ارسال
شده توسط برگ بید در 89/11/30 11:46 عصر
قطار خط لبت یک سرش سمرقند است ... بلیط یکسره از اصفهان بگو چند است؟
عجب گلی زده ای باز گوشهء مویت ... تو ای همیشه برنده! شماره ات چند است؟
به توپ گرد دلم باز دست رد نزنی؟ ... مگر<نود> تو ندیدی عزیز من <هند> است!
همین که می زنی اش مثل بید می لرزم ... کلید کنتر برق است یا که لبخند است؟!
نگاه مست تو تبلیغ آب انگور است ... لبت نشان تجاری شرکت قند است
بِ... بِ... ببین که زبانم دوباره بند آمد ... زی...زی... زیر سر برق آن گلوبند است
نشسته نرمی شالی به روی شانهء تو ... شبیه برف سفیدی که بر دماوند است
هزار <قیصر> و <قاسم> فدای چشمانت ... بکش! حلال! مگر خونبهای ما چند است؟
<قاسم صرافان>