- امشب مختار را همراه با پیتزا برگ بید تماشا کردیم! عجب پیتزای خوشمزه ای شد! فقط اگه میشد که خمیرش را هم تو خونه تهیه کنیم چی میشد! کسی نمیدونه خمیر پیتزا را چطوری درست میکنند؟ از این دستورهای اینترنتی نمیخوام! به درد نخورند!
- باز فردا قراره بیاد و من استرس دارم... کی میسه یه ذره محیط کارم آروم بگیره...
- فردا م-جتبی میاد! از اون اصفهانیای اصفهانی است. همکلاسی بودیم. بهتر از بقیه دوستان بود اما معجزه ای ازش ندیدم. ازدواج کرد. بچه دار شد. یه شب با یه کادو نسبتا گرون قیمت رفتیم خونشون. بازدید ما نیومد. عید هم نیومد. و نه بعد عید و نه حتی بعدترش! می گفت زندگیش سخت میگذره. کار نداشت. البته تو کار موبایل بود. از زمان دانشجویی. اون زمان هم چندباری بهش گفتم منو ببر تو کار موبایل. یواشکی رفت و منو نبرد. بعد ها که من رفتم کارخونه اون هنوز کار درست حسابی نداشت. بعد هم که من رفتم اداره خودم تو یه کارخونه براش کار پیدا کردم. مدتی پیش دکتر گفت نیرو میخوایم. سریع م-جتبی را معرفیش کردم. حالا قراره از فردا بیاد. هرچند میدونم رگ بی معرفتی اصفهانیش هرازچندگاهی گل میکنه و زحماتم را جبران میکنه اما ناراحت نیستم. خوشحالم که اینکارو براش کردم. به خودم میگم اولا که اون بیشتر از هر کس دیگه ای به این کار نیاز داشت. بالاخره زن و بچه و زندگی خرج داره. اونم که مونده بود تو خرجش. بعدشم به خودم میگم بهتر از این بود که یکی دیگه را می آوردند میذاشتند بغل دست من که نه آشنایی باش داشتم و نه میدونستم چه کارست؟ حالا حداقلش این خوبیش اینه که چهار پنج سالیه میشناسمش و با اخلاقش آشنام. از طرفی یه جورایی بهم مدیونه و ممکنه کمی از بی معرفتیش کاسته بشه! حالا اینا به کنار، از فردا دردسر تازه اینه که همه میفهمند من اینو آوردم و طلبکارانه نگام میکنن. بالاخره اونام آشناهایی دارند که دنبال موقعیتهایی میگردند که بتونن بیارنشون سر کار. خدا خودش رحم کنه... توکلت علی الله.
پ.ن: دیشب نوشتم. معلوم نیست چه بلایی سر اینترنت لعنتی آوردند. هر چه کردم کانکت نمیشد. منم الآن گذاشتمش!