- چمنتیم ! اما فکر نکن ما حالیمون نیستا! از اون روز تا حالا نه اس ام اس دادی و نه یه سری به ما زدی!

- چیزی که اون لحظه ذهن منو مشغول کرده بودهمین بود. مگه خودتون نگفتید همون لحظه را بنویس؟ پس تو حق نداشتی به افکار لحظه‌ای ذهن خستهء من اعتراض کنی...

- چت نمی‌کنم. دیشب یه لحظه برای پرسیدن یه چیزی آن شدم. همزمان 9 نفر رو سرم خراب شدند! جالب این بود که حرف اکثرشون این بود: «اردو جنوب میای؟» و قشنگ‌ترش این بود که وقتی با «نه» محکم من مواجه میشدن، هر کدوم به شیوه و لحن خودشون شروع می‌کردن بگن که چرا نمیای! یگان یه جور! مهدی یه جور! علی یه جور و مظاهر هم که یه جور دیگه! آخرش علی گفت: «من خودم اسمتو نوشتم. می‌خوای بیا می‌خوای نیا!» (کاش یکی پیدا میشد پولمون را هم حساب می‌کرد!)

- صبح نمازمو که خوندم دیگه نخوابیدم. آبجی خانم از سرویس مدرسه جاموند. اول اونو رسوندمش و بعد هم یه ریز پشت سر هم به بقیه کارها رسیدم. (خسته شدم حسابی.)

- تو نماز صبح بودم که باز این یارو اس ام اس داده: «برگ بید جان! مگه قرار نشد دیگه به اس ام اس‌های این جواب ندی؟» گفتم: «من به گور خودم خندیده باشم که جواب بدم.» گفت: «شماره‌اش عوض شده. همون دیشبیه!» معلوم شد همون آدم روانی که دیشب اس ام اس داده و من سنگ رو یخش کردم ایشون بوده!!! دیگه از بس عصبانی شدم هیچی جوابش ندادم. (بچهء خوب!‌خواهشا دست از سر من بردارید. آخه چرا اذیت می‌کنید؟ به خدا دارم از دست شما دیوونه میشم. به حق چیزای ندیده!  شما که هنوز دست راست و چپتون را نمی‌شناسید بیخود کردید رفتید ازدواج کردید. اصلا می‌خوای من بیام عنان زندگیتو بگیرم به دست؟)

- هنوز هیچ جا کلاس‌هاشون شروع نشده، اما کلاس‌های ما شروع شده! تازه اونم با لیست حضور و غیاب! (این دو سه روزه خیلی کار دارم. نا سلامتی خونمون هیئته.  ما که از شنبه میریم. حالا هرچی دلشون می‌خواد حضور و غیاب کنند!)

- چقدر دلم برای این تیپی رفتن دانشگاه تنگ شده بود... تسبیحمو عشقه! از اتفاق دکتر گ.لی را دیدم. همون که ترم پیش پشت سر من و تیپم کلی حرف زده بود. بنده خدا خودش سلام کرد!!! (خودم اینجوری بیشتر حال می‌کنم. فقط حیف. حیف که از شنبه کلاس‌ها شروع میشه و باز ...)

-  دمش گرم. نا حق نمیشه گفت. انصافا دمش گرم. نمره اصول مهندسیم 1 نمره با ماکزیمم فرق داشت.البته نمیگم ماکزیمم چند بود که نخندید! (دکتر جون فقط دعا می‌کنم حالا که داری میری خارج انشالله اونجا بساط عشق و حالت به راه باشه...)

- ترم پیش وام گرفتم. همه قسطاشو دادم. الآن می‌گن دو تا قسطشو ندادی! من پول زور بده نیستم اما میدونم این‌ها بالاخره این هفتاد هزار تومان را ازم می‌گیرند!!! مرده شور این وامتون را ببرند. این ترم لج کردم همشو یه جا نقد دادم. (یکی بود تعریف می‌کرد که اینجور موقع‌ها چه طور مثل عقاب رو سر این‌ها خراب میشه! کاش دانشگاه ما قبول شده بود!!!)

- زنگ زده میگه: «حواستو جمع کن.» گفتم: «حرف گنده‌تر از دهنت نزن.» گفت: «از ما گفتن بود.» گفتم: «تو ... نداری. اینا حرف تو نیست. کسی چیزی گفته؟» ناچارا گفت: «آره. منو دیده گفته به برگ بید بگو حواستو جمع کن!» گفتم: «غلط کرده با تو.» (ببین! به این داییت بگو پاشو از تو کفش ما بکشه بیرون. یه موقع دیدی یه کاری دستش دادما! این پسر خاله را هم که میبینی مریضه. دست خودش نیست. فقط عصبانیه که چطور من بعد این همه سال چیزی بهش نگفته‌ام!)

- داد-ستان کل آمد. جمعیت زیاد نیامد. (ملت بیچاره نامه به دست آمده بودند. چندتاییشو خوندم، قلبم درد گرفت. اصلا کسی می‌خونه این نامه‌ها رو؟!)

- گفتم: «اگه حرفی داری بیا در خونه. اومد. کلی حرف زدیم. خواهشی که ازم داشت را قورت داد. خیلی نگرانشم. نمی‌دونم چه طور می‌تونم کمکش کنم؟...»

- رفتیم پن پن. یه ماشین نگه داشت و پسر و دختر ریختند پایین و... بزن و بکوب! گفتم بچه‌ها می‌خواید بَزمشونو بریزیم به هم؟ برو بچ هم از خدا خواسته گفتند: آره! به سلمان گفتم: «سلمان فقط کیفتو بگیر دستت و دنبال من از ماشین پیاده شو.» پیاده شدیم. دو سه قدم رفتیم جلو که یه دفعه همشون جا خوردند! حتی یه کلمه هم حرف نزدیم و برگشتیم تو ماشین! یکیشون اومد گفت: آقا به خدا من هیچ کاره‌ام!

-  همون بود که گفتم دختره شده سوهان روحش‏! امشب باز دختره بهش زنگ زد. تا فهمید با ما اومده بیرون، با طعنه بهش گفت:«خوب با دوستات میری خوش می‏گذرونی!» بعد هم قهر کرد و قطع کرد! (بیچاره پسره! بهش گفتم بگو من ننه بابام نمی‏گن چرا با دوستات میری بیرون،اونوقت تو دو روز نشده امر و نهی میکنی؟)

- امشب آسمون صاف صاف بود. ماه دلبرانه خودنمایی می‌کرد. تو ماشین که چشمم افتاد بهش ناخودآگاه خوندم: «دیوانـــــــــــــه‏ای که شهر به تنگ آمد از صداش،با قرص روی مــــــــاه تو آرام می گرفت » (حمزه می‌گفت: اینو باید برا ماهِ شب 14 بخونی، این ماهِ شب هفته!)

چند کلمه خودمانی:
ولنتاین! از این جهت که روزیه که مردم بیشتر به هم محبت می‌کنن شاید خوب باشه ، اما از این جهت که وارداتیه خیلی حرف داره.
(خدا را شکر این روز تو زندگی من معنای خاصی نداشته.)

در خلوت خیال:

بر تهی آغوشیِ خود آهِ حسرت می‌کشم ... هر کجا بینم کشد شمعی به بر پروانه را