- صبح سر حالم، اما ساعتی بعد وقتی پشت میزم نشسته‌ام و از این همه کار نکرده (که نمی‌تونم انجامشون بدم!) سر در گمم کم کم رگه‌های کسالت تو روحم پدیدار می‌شه. (نمی‌دونم چه‌کار کنم. مغزم قفل کرده.)

- مامان یه چیزی میگه و جرقه‌ای تو ذهنم می‌اندازه. راهی بانک می‌شم. (چندتا کار نکرده هست که می‌تونم انجامشون بدم!)

- اس ام اس میدم. زنگ میزنه. سربه سرش می‌ذارم. می‌گم ترسیدی؟! میگه می‌خواستم با اس ام اس جوابتو بدم طولانی می شد، واسه همین زنگ زدم!

- در راه بانک، میرم یکی از دوستان قدیمی رو ببینم، دلمون شاد میشه. همه‌ی کسالت‌ها بر طرف میشه.

- آخرین سفارشاتم را می‌کنم و میام بیرون. تا من پامو میذارم بیرون دختره از سر کوچه پیداش میشه. یه جوری وانمود می‌کنم که انگار ندیدمش! اونم تا منو میبینه از ترسش می‌پره پشت درخت‌ها! (بیچاره خیال کرده ندیدمش!)

- گفت صبر کن بگم دیشب چه خوابی دیدم! یه دفعه یاد خواب دیشب خودم می‌افتم. خواب دیدم امروز این یارو یه مشکلی برامون درست می‌کنه!

- همش نگرانم نکنه مشکلی پیش بیاد. دیگه کم کم خیلی داره طولانی میشه...

- داد می‌زنه میگه: دیروز چرا گوشیتو از شبکه خارج کرده بودی؟ کارت داشتم! میگم: من اصلا بلد نیستم از شبکه خارجش کنم. من رفته بودم کوه اونجا خط نمیداد. با عصبانیت بیشتر میگه: نه! تو از قصد این کارو کرده بودی. باز می‌گم: من اصلا بلد نیستم چطور از شبکه خارجش کنم. گوشیشو در میاره و میگه ببین اینجوری! منم هیچی نگفتم و راهمو کشیدم و رفتم. (اس ام اس دادم: خاک تو اون سرت کنند که علاوه بر اینکه تهمت زدی روبرو مردم هم اونجوری با من صحبت کردی! جواب می‌ده و نازمو می‌کشه اما دیگه دیر شده...)

- اولاً: من بلد نیستم گوشیو از شبکه خارج کنم. ثانیاً: من بلد نیستم دروغ بگم. ثالثاً: من رفته بودم کوه و اونجا خط نمیداد. رابعاً: من اگه یه موقع نخوام با کسی تلفنی حرف بزنم مطمئن باش به راحتی تماسش را reject می‌کنم نه اینکه از این فیلم‌ها بازی کنم. خامساً: اصلا تو مگه با من وعده کردی بودی که فلان ساعت زنگ می‌زنی؟ سادساً: مگه طلبکار بودی یا از ت می‌ترسیدم که باید  گوشیمو از شبکه خارج کنم؟...

- من این همه سفارش کردم و باز؟؟؟ (می‌دونم این تقصیری نداشته اما باید مواظب زرنگ بازی اون می‌بوده.)

- چرا یه بار به حرف من گوش نمی‌دی؟ گفتم نیاد، گفتی نمیشه. گفتم بزار خودم هم باشم، گفتی نمیشه. گفتم از پشت در مواظبم، گفتی نمیشه. گفتم صداشو ضبط کن، گفتی نمیشه. گفتم پس حالا که تنهایی مواظب باش، آخرش زهر خودشو ریخت و رفت! (ببخشید! انگار یه ذره زیادی وولوم صدام رفت بالا!)

- اعصاب ندارم. خوابم نمی‌بره. همش فکرم مشغول این قضیه است. (کاش زود عصر بشه...)

- زنگ می‌زنم. اولش به شیوهء خودش شروع می‌کنه زر زدن. می زنه به جادی خاکی، از موضوع منحرف میشه، طلبکار میشه، دروغ میگه، غیبت می‌کنه، به رفقاش تهمت می‌زنه، خودشون را یه جور دیگه جلوه میده، هر کاری از دستش بر میاد انجام میده اما فایده‌ای نداره! فکر می‌کنه من هم نمیشناسمش و ازش حرف می‌خورم. چند دقیقهء بعد میبینه دیگه چاره‌ای نداره، رام میشه. من یکی یکی اشتباهاتشو میشمارم و اون شروع می‌کنه برای هر کدوم معذرت خواهی کردن. دوباره آخر سر قسمم می‌ده که کسی خبردار نشه. میگم من اگه می‌خواستم کسی خبر دار بشه زنگ می‌زدم خونه‌تون اما همین که به موبایل خودت زنگ زدم نشون دهنده اینه که نخواستم آبروت بره. تشکر می‌کنه و قول میده و میره دنبال کارش... (خدا اگه این زبون را به اینا نمیداد اینا می‌خواستند چیکار کنند؟ اما خوب زدم تو برجکش. دخترهء بی حیا...)

- دیدی کاری نداشت؟ دیدی بی خود نگران بودی؟ (تازه می‌گفت: چرا دعواش نکردی؟!!!)

- وای! اون موقع که محمد اومد چه خنده‌دار بود! همه پراکنده شدند اما من مطمئن بودم اتفاقی نمی‌افته! (حیف که مجبور بودم لحن جدّیِ خودمو حفظ کنم وگرنه یه دل سیر می‌خندیدم!)

- میگه: تو را نمی‌دونست! (خوب خودت یه نگاه به کلماتی که ادا می‌کنی بنداز! چی برداشت می‌کنی؟)

- خنده، گریه! مسخره بازی، گریه! آهنگ، گریه! حرکات موزون، گریه! (بالاخره موضع خودتو مشخص کن. این وسط ما چیکاره بیدیم؟!)

- قرار بود ما زودتر برسیم اما آخر همه رسیدیم! (اون دو تا حرکتِ شبیه به هم خیلی جالب بود!!!دیدی من تنها نیستم؟!)

- ای ول! ای ول! داش مجیدو ای ول! (عجب تیپی زده بودا! دیدی؟ همه تو کفش مونده بودند!)

- مامان آخر شب پرسید: اینا همون اول کجا غیبشون زد یهو؟! (می‌گفت: من همه جارو دنبالشون گشتم اما نبودند!!! دیگه فکرش به اونجا نرسیده بود!!!)

- عکس گرفتن یعنی همین دیگه! بگو یه کم حوصله کنند. فرق عکسا تو همین چیزا مشخص میشه!

- دوست داشتم بهش بگم: دمت گرم! اخلاقت محشر بود. این لبخند ملیحت همه چیو از یادم برد. (میشه همیشه بخندی؟)

- وای! یعنی اون دو تا صداشو شنیدند؟ (خوب بشنوند! اصلا نمیشنیدند هم که تابلو بود قضیه چیه!!!)

- هرچند با این همه اعصاب خوردی که واسه ما درست کرد حقَشه اما چه کنم دیگه؟ دلم به حالش می‏سوزه. آخر شب یه اس ام اس میدیم که بنده خدا دلش خوش باشه!

- ساعت 3 نصفه شبه. خوابم نمیاد هنوز هم هیشکی بهم خبر نداده که بالاخره فردا باید بریم کارخونه یا نه!

- چند کلمه خودمانی:

آنجا که ازدواجی بدون عشق صورت بگیرد حتما عشقی بدون ازدواج در آن رخنه خواهد کرد.

در خلوت خیال:

میان اگر نکنی باز، اختیار از توست ... به حقِّ خندهء گُل کز جبین گره بگشا !

قبل پ.ن: به علل پیش گفته ضمایر هنوز مجهول‌اند، علاوه بر آن، به عللی که کمی تا قسمتی از آن در پست آخر گفته شد ، زین پس ضمایر بدجور پیچانده می شوند!

پ.ن: دلم برای وبلاگ‌نویسی تنگ شده بود. چقدر هر شب توی WORD بنویسم و بعد یه دور از روش بخونم و آخرش ctrlA بگیرم و همشو DELET کنم؟ اینطوری حداقل فایده‌اش اینه که موندگاره، حالا چه خوب چه بد...