- پست قبلی تو پارسی بلاگ منتخب شده! دارم از تعجب شاخ در میارم!
چند روزی میشه که مثلا با آبجی قهرم! یادم نیست به خاطر چی. انگار زیادی سر به سرش گذاشتم. چند روزیه نبوسیدمش. دلم براش یه ذره شده. امروز که از مدرسه اومدو رفت تو آغوش بابا دلم داشت از جاش کنده میشد. طبق عادت همیشه داشت میومد تو بغل من که یادش افتاد مثلا قهریم! الآن هر وقت نگاهش تو نگاه من میافته میخنده و دل منو بیشتر میبره. مامان میدونه اما به روی خودش نمیاره. میگه بهتر که قهرید! همیشه میگه این بچه راتو لوسش کردی. چه معنی داره آدم اینقدر آبجیشو ببوسه؟ دیگه بزرگ شده. زشته! (قهر کردنامون اینجوریه که حرف میزنیم فقط نمیشه قربون صدقهاش برم و ببوسمش!)
- اعصابم خورد شد از بس ملت اس ام اس دادند و من تو جواب نوشتم: «ممنون! فقط یه چیزی! من موبایلم رست شده و همه شمارههام پاک شده. معرفی میکنید؟» و بعد هم که طرف میفهمه تازه به سرش میزنه که سر به سرم بزاره! (خرج موبایلم دوباره این برج سر به فلک میذاره!)
- حامد و مظاهر رفته اند مشهد. بدون خداحافظی. تعجبم بیشتر از مظاهره که بعضی وقتها زنگ میزنه یک ساعت با آدم حرف میزنه، حالا نکرده یه زنگ بزنه یه کلمه بگه التماس کن دعات کنم! شمارهشون را هم که ندارم و گرنه خودم حتما یه زنگشون میزدم. (خوش به حالشون. ایام شهادت امام جواد. امام رضا را هم که میگند جوادشو خیلی دوست داره.)
- دیشب ساعت 2 بوده اس ام اس داده حلال کن میخوام خودمو بکشم. بهش گفتم احمق نشیا. دیگه جواب نداد. هر چی هم زنگ زدم جواب نداد. میدونم عاقل تر از این حرفاست اما باز هم یه ذره نگرانشم.(نکنه خودشو کشته باشه؟)
- خوابم خیلی به هم ریخته. شبها خوابم نمیبره به جاش صبحها تا لنگ ظهر میخوابم. مثلا دیشب ساعت 1:15 رفتم خوابیدم. تا ساعت 3 بیدار بودم، این دنده و اون دنده میشدم و فکر میکردم!
- مامان میگه پسر چقدر میخوابی؟ مگه تو زندگی و روزگار نداری؟ پاشو به یه کاری برس. اینقدر داریم بخوابیم وحسرت بخوریم! یاد این شعر صائب افتادم:
چند در خواب رود عمر تو ای بی پروا؟ ... آنقَدَر خواب نگه دار که در گور کنی
چند کلمه خودمانی:
مجنون گفت: عذاب میکشم. ندیدنت یه جور آزارم میده و دیدنت هم یه جور دیگه. چیکار کنم؟
لیلی گفت: امامن همیشه فقط و فقط ندیدنت آزارم میداده. مثل همین الآن! میدونی چند وقته ندیدمت؟
در خلوت خیال:
حسرت عشّاق افزون میشود در عین وصل ... موجها خمیازه در آغوش دریا میکشند!