ارسال
شده توسط برگ بید در 87/5/4 1:42 عصر
آغازِ من ، تو بودی و پایان من تویی
آرامش پس از شبِ توفان من تویی
حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطْح
زیباترین بهانهء ایمان من تویی
احساسهایی از متفاوت میان ماست!
آباد از توام من و ، ویرانِ من تویی
آسان نبود گرد همه شهر گشتنم
آنک ، چه سخت یافتم :" آنسان " من تویی
پیداست من به شعلهء تو زنده ام هنوز
در سینهء من آتش پنهانِ من تویی
هر صبح ، با طلوع تو بیدار می شوم
رمزِ طلسمِ بستهء چشمان من تویی
شک نیست سرنوشت من و تو ، یگانگی است
لیلای من ! نهایت عرفان من تویی
«سهیل محمودی-با اندکی تصرّف!»