ارسال
شده توسط برگ بید در 89/11/1 11:57 عصر
صبح تا ظهر جلسه اتحادیه بود. انتخابات بود و به زور می خواستند ما رو کاندیدا کنند. نگذاشتم. دم آخر گفتم خطش بزن.
ظهر تا دم غروب رنگ می کردم!
دم غروب کبوتر قرمزه گم شد. غصه ام شد! سفیده تنها شد. خودش پیداش کرده بود. خودش رفته بود آورده بودش.
قرص ماه کامل بود. نمیدونم چی شد یهو گفتم: یعنی 5 روز دیگه اربعینه؟
چند کلمه خودمانی:
جواب سکوت سکوته. بلکه سکوتی طولانی تر. قبلنا بلد نبودم. کم کم دارم یاد میگیرم.
در خلوت خیال:
می توان خواند از جبین خاک، احوال مرا ... بس که پیش یار حرفم بر زمین افتاده است
«مولانا صائب»