- دیشب، بعد از حدود یک ماه که اومدم چت، گفتگوی لذتبخشی داشتم. هرچند خیلی اکراه دارم که مزاحمش بشم اما صحبت کردن باهاش حس خوبی بهم میده. دقیقا نمیدونم چه جور حسی. یک جور حس آرامش یا تسکین.(تجربه هات ارزشمنده ...)
- خواب بودم که زنگ زد. سه هفتهای میشه که رفته. دلم براش تنگ شده بود. گفت هنوز کارم درست نشده.
غنچهای که یک ماه پیش در اوج بوته گل رز باغچه حیاط براش در نظر گرفته بودم باز شده. میترسم پژمرده بشه و نیاد. پایداری این گل تو این سوز و سرما، در حالی که چند تا برگ بیشتر بهش نیست برام عجیبه. فکرکنم اونم نگرانشه. کاش بمونه تا بیاد.(سلمان هم نگران شد. شاید یه سر رفتیم خونشون دیدنش)
- زنگ زدم. شلوغ پلوغ بود. انگار بزن بکوب هم بود. میدونستم شب یلدا تولدشه. گفتم: تبریک. انشالله عمرت مثل یلدا طولانی باشه. (این رابطه از نظر من گسسته. محض رعایت ادب زنگ زدم. تازه من که جشن تولد برو نیستم! نه نادر را دعوت کرده بود و نه سلمان را! حالا با ما قهر بودی اون دو تا رفقات نبودند؟)
- برگ بید را خوانده. میگه به به اصفهانیه عاشق! میگم حالا از کجاش فهمیدی عاشقم؟ یه قسمتهایی را گفت که داشتم شاخ در میاوردم! چون نه تنها در مورد یک نفر نبود که خیلی هم بی ربط بود!
چند کلمه خودمانی:
بعضی وقتها به طور ناخواسته درون یک رابطه قرار میگیری. رابطهای که شاید برای تو مثل خیلی دیگه از روابطت بوده باشه اما طرف مقابل حساب ویژهای روش باز کرده. تقصیر تو هم نبوده، این اوهام و خیالات طرف بوده که هر حرکت تو را به عنوان یک علامت (sign) برداشت کرده. سخت تر از اون اینه که بعضی وقتها درون رابطهای قرار بگیری که اصلا روحت هم از وجود چنین چیزی خبر نداشته! در این بین تا بخوای به طرف تفهیم کنی که در مورد تو اشتباه کرده انرژی و وقت زیادی ازت میگیره. اصلا وقتی به نظر خودت رابطهای وجود نداشته خیلی برات سختتره که بخوای رابطهء نبوده را نیست کنی! اینجور مواقع تکلیف چیه؟
در خلوت خیال:
هرکسی تنها تورا خواهد که باشی زانِ او ... تو به تنهایی از آنِ چند کس خواهی شدن؟!
پ.ن: اشتباه نکنید. مخاطبانم بسیارند. مثلا تو همین پست در مورد 6 نفر آدم متفاوت حرف زدهام.